ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
"یکی" روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که این روبهک که همیشه خدا پخش زمین است و یک ورش را بالا داده است از کجا می آورد و می خورد پَ ؟ و اینکه چگونه روزی خدا تومان کاسب است و ماشین چیتان پیتان سوار است و خلاصه همه بساطی برایش ردیف است.
در این افکار بود که ناگهان یک نفر آن وسط مسط ها ندا در بداد که این روبهک نان نداشت که خالی خالی لوله بنماید و به عنوان ساندویچ هوا فرو دهد! یکهو از شانس شخمی اش زد و دلار چسبید به سقف و همه چی بر طبق آن پرید بالا!
از طرفی یک عدد بلوار بی در و دهن از روبروی آلونک پدریش کشانده شد و نور علی نور! این بود که روبهک آلونک پدری را در عرض سه سوت آب نموده و خواهران و برادران را نیز اینی حساب ننموده و بر همه جایشان گول مالید و مایه تیله ها را قلنبه کرده و در ته جگر بانک قرار داد و هم اکنون صرفش را به صورت کاملا اسلامیک ریپابلیک آو ایران گرفته و بر بدن تزریق می نماید.
همچنین با یک عدد گوشتکوب مارک سیب(!) روزانه کل معاملات نفتی و گازی و گوزی منطقه را در حالی که همچنان همان یک ورش را بالا داده، در عرض سیم ثانیه انجام می دهد و سودش را بر جان علیلش زده و یک عدد دوغ خنک آبعلی هم رویش هورت می نماید!
در همین اثنا بود که روبهک اعصاب معصابش بر هم ریخت و چاک دهان باز نمود و فریاد بزد که: اوهوووووووی! مرتیکه چاغال بد پک و پوز! مُفَتشی؟ همه این کارا رو می کنم تا چش تو یکی درآد! می تونی تو هم برو یه ورت رو بده بالا و پول درآر! نکبت!
بله بچه های عزیز... روبهک قصه ما اکثر اوقات ادبش را در خشتکش می نهاد. از این رو موقع رفتن به مستراح ادبش از خشتکش پرید بیرون و درون سوراخ مستراح فرو رفت و روبهک هم سیفون را کشید!
بگذریم..."یکی" که در تمام مدت انگشت به دهان مانده بود و گوش می داد ناگهان پرید کنار دست روبهک و با لحن دانشجوی پاچه خاری گفت: ای استاد اعظم! رمز موفقیتتان چه بوده است؟ آن را بر من بنمایید...
روبهک بادی به غبغب انداخت و بادی هم به باد دانَش افزود و بفرمود: ای جوجه دانشجو! این هنرها در خون هر کس هست و بس ! و تو... برو کار می کن مگو چیست کار! حالا ته ته اش هم برو یک زن پولدار بستان بلکه فرجی شد!
اضافات افاضات:
حالا که این طور شد فردا می روم آزمایش خون!
افرین....ازت راضیم!!
خدا را هزاران مرتبه شکر که شرمنده روی گیلاس نشدم! ممنان گیلاس!
تقریبن این دیگه شده ی قانون که هر کی بتونه میخوره....
پس آدمیتمون کو سارا؟
سلام "من" جان
پست فوق العاده ای نوشتی...به ظرافت تمام تلخی این قضیه را در قالب طنز بیان کردی
مثل همیشه لذت فراوان بردم و خندیدم
میدونی چقـــــــــدر صواب کردی؟تونستی منو در شرایط روحی بدی که هستم بخندونی
موتوشکرم
سلام به روی ماهت...ممنونم عزیز جانم... ایشالا خیلی زود غصه ها از دلت برن و همیشه خندون باشی... منم ازت ممنونم که حوصله کردی و خوندی...
میبینم که پستهای بو دار مینویسی
آزمایش خون چی شد من جان؟
من نبودم دستم بود! تقصیر آستینم بود!
والا جواب داده بودن که از مخ کلهم معافم! واو هم حامله است!!!
سلام آبجی خوبین؟
عجب قصّه ای....
تلخ هست.....نه به جان خودم..نوشته رو نگفتم..این وقایع رو میگم....به خیلی چیزا اشاره می کنه که تلخه...
سلام عزیزم... ممنونم...
بله... تلخ...
به ف.ا.ک رفته را حرف مفتی ست کار..
+دو دید!
یعنی خیلی خوب بود. آفرین به ذوقت. به قلمت . به خلاقیتت. به ابتکارت به خودت. به واو. به او. به من چه . به تو چه . اه
یا ابوالفضل! میرزا از دست رفتیا...
:)))))
خوبی تو؟
راهی ندارم جز اینکه خوب باشم چوبی!
نتیجه آزمایش خون چی شد؟
توش نوشته بود که من هیچ پخی نیستم و نخواهم شد! یه والسلام گنده هم زده بود ته اش!
اصولا تودرزندگی گذشته ات تاریخ نویسی ..طنزنویسی...چیزی بودی؟؟؟
آقا من به تناسخ اعتقاد ندارم! حالا فوق فوقش میمون بودم تو زندگی قبلیم!
" ﻣﻦ" ﺟﺎﻥ ﻭاﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﻲ ﮔﻔﺘﻲ...ﻣﺮﺣﺒﺎ...
اﻭن " ﮔﻮﺷﺘﻜﻮﺏ ﻣﺎﺭﻙ ﺳﻴﺐ" ﺭﻭﺩﻩ ﺑﺮﻡ ﻛﺮﺩ..
ﻭﻟﻲ ﺧﺐ ﻃﻨﺰ ﺗﻠﺨﻲ ﺑﻮﺩ اﺯ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ " اﺳﻼﻣﻴﻚ ﺭﻳﭙﺎﺑﻠﻴﻚ ﺁﻭ اﻳﺮاﻥ".
ﺷﺎﺩ و ﺧﻨﺪﻭﻥ ﺑﺎﺷﻲ.
* ﺭاﺳﺘﻲ ﺁﺩﺭﺱ ﻭﺑﻼﮔﻲ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺗﻮﻱ ﭘﺴﺖ ﻗﺒﻞ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺪاﺭﻡ ﭼﻮﻥ اﺗﻔﺎﻗﻲ ﭘﻴﺪاﺵ ﻛﺮﺩﻡ ,ﻓﻘﻄ ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ ﺗﻮﻱ ﺑﻼﮒ اﺳﻜﺎﻱ ﺑﻮﺩ.
قربانت ای بشرا...
ممنون...
هععععییییییی
آره دیگه همون هعی...