یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

ای دریغ از ما، اگر کامی نگیریم از بهار...

بوی باران ،

بوی سبزه ،

بوی خاک..

 

شاخه های شسته،

باران خورده

پاک..

 

آسمان آبی و ابر سپید،

برگهای سبز بید ... 

عطر نرگس ،

رقص باد ...

 

نغمه شوق پرستوهای شاد ،

خلوت گرم کبوتر های مست ...

 

نرم نرمک میرسد اینک بهار...

 

وقتی یک دوری میزنم در  اکثر صفحات مجازی  ، به یک جمع بندی می رسم... 

یا غم و اندوه و غصه و نا امیدی و بلاتکلیفی و کراهت و زهر مار و اکبیر و نکبت و مرگ و درد و مرض.

یا آرمان و خوشبختی و خوشی و شادمانی و ذوق و  قر و اطفار و ادا و پز و من اینم و مرض!

 

گرفتید که؟!

 

والا اگه زندگی شما، به دلایلی که شما می گین تلخ باشه؛ مال ما، گاز دقیقه ای یکبار رها شدة رودة گندیدة مسافرای ناشتای ساعت 4 تا 5 صبح ِاتوبوس مسافربری نباشه! احتمالاً خود زهر ماره...

 

اگرم خوشبخت هم هستید به دلایلی که شما می گین؛ ... بیخیال این یکی دیگه!

 

نکته جالبش همه اینه که هر کدوم از بدبخت به خوشبخت یا از خوشبخت به بدبخت تبدیل میشن با همون عناصر مشترک اجتماعی و فرهنگی خوش و بد بخت می شن!

 

مثال :

(با لحن یک فروند لوس و ننور که تا دیروز توی پوست هندونه چیز میز می خورده و امروز دست شوهر نکبتشو گرفته با یه اِوِرِست افقی شکم، توی خیابون با ساق شلواری گل منگلی و مانتو استرج فوق باریک و فوق کوتاه و مثلاً داره قدم میزنه! قرائت بفرمائید!)  

اینم پسرمون محمد اهورا !  توی 4 ماهگی ، توی آتلیه قانیس! دستشون درد نکنه، خیلی مناسب گرفتند،  هر 18*13 رو 163.000 تومن.  من خدا رو بابت این نعمت بزرگی که بهمون داده واقعاً شاکرم !! (نویسنده: منم شاکرم!)

 

ایضاً بر عکسش!

من با همه وجودم اومدم که با تارهای صوتی خسته ام ، درون قلبی که داره از بی خونی وجودی پر از اندوه، خشک میزنه!! با ویژ ویژِ ! میگرن لعنتی هر شبم، برای لحظه ای آرامش گرفتن در تنهایی این ساعات از عمرم، برای چند روزم که شده به انگشتان نا امیدم که با سردی تمام روی کیبوردم  لندینگ می کنه! استراحت بدم و اینجا رو ترک کنم...  (نویسنده: ای به درک!)

 

می ترسم

 

می ترسم از آنکه بانگ آید روزی

کی بیخبران! راه نه آنست و نه این

                                    .....

 

                        بهار نزدیک است..

                                             امســال،

                                             بهار کنید و بهار شوید..

       


امضاء : با اجازه صاحب خانه؛ واو.

 

 

 

نظرات 17 + ارسال نظر
دختربارونی دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 17:28 http://ehtesham1991.blogfa.com

سلام آبجی خدا را هزار مرتبه شکر....دلم خیلی تنگ شده بود به خدا...

سارا یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 22:39 http://rade-paye-shab.blogfa.com

دلم برات تنگیده من جانخوبی؟

منجوق یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 14:16 http://manjoogh.blogfa.com

بسم الله

سپیده چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 12:06

بچه ها میخوام یه اعترافی بکنم
چند وقته این وبلاگ مشکوکه.
چند وقته که فاطمه نبود.
بعدش واو اومده
حتما دفعه بعد علیرضا میاد
بعد باباش
بعد مامانش
بعد پیرمرد هیز محلشون(جریان دکمه..)
بعد....
من مطمئنم سر فاطمه ما رو زیز آب کردند

سیمین چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 08:13 http://ariakhan.persianblog.ir

فاطمه جان واو خوبه؟!
من نگرانشم.
ولی راست گفته و از حق نمیشه گذشت.

مستانه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 02:21

آها! حالا یه کم فهمیدم چی گفتی

فالگیر سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 20:19

سلام
هرچند تیترهاتون خیلی متفاوت هست. اما تمثیلاتتون خیلی نزدیک به هم هست.
اینم یه بهاریه متفاوت.

آیدا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 19:16

منم دلم برای من جان تنگ شده, انشاء الله که خدا سلامت نگهش داره
بعدشم واو جان به قول اون خانوم بالایی اول سلام و علیک و آشنایی, بعدش کم کم و اهسته آهسته برو سراغ صدور مانیفست, خداییش زهره مون ترکید! نه به این صلابت و خشونت و نه به اون تعریف هایی که من جان از رحمانیت و رحیمیتت می کرد
خلاصه این که خدا کنه شاد باشید و بهاری باشید و از این چیزا! مشکلی هم اگه هست سفره دلتونو باز کنید وسط درد دل و سبزی پاک کردن و دیدن عکسای محمداهورا گوش می کنیم, کاری شاید از دست ما برنیاد اما دل شما شاید سبک بشه

نیمه جدی سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 18:50

موافقم واو عزیز دو سه روزیهای افتادم به وبگردی و رسمن به فنا رفتم راستش من با مشکل حاملگی دوستان و زایمانشان بیشتر از خوشبختی و بدبختیهای الکی درگیر شدم ۰ عام ۹۹ درصد ملت یا حامله ن یا دارن میشن یا تازه امیر ارسلان مهدیشون به دنیا اومده و یه جوری دربارش نوشتن که انگار شکستن شاخ غول بوده و ۱۰۰۰اولین باره تو دنیا اتفاق بیفته!

یه مریم جدید سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 16:44 http://newmaryam.blogsky.com

ای بابا من جان!
بعد از کلی وقت آپ نکردن، حالا تازه جانشین می فرستی؟ البته دست آقای واو درد نکنه، خیلی هم خوب بود. تحلیلش هم حرف نداشت. حظ بردم. ولی هی می خوندم، با خودم می گفتم چرا عوض شده نوشتنِ "من"؟ که آخرش دیدم ای دل غافل...
خب دلم تنگ شده خب.

مستانه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 15:51

آقای واو خوش اومدین

مستانه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 15:47


فاطمه جان کجایی ؟
من که نفهمیدم آقای واو چی گفتن ؟

سپیده سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 10:14

سلام آقای واو
خانم بچه ها خوب هستند؟
"من " ما رو ندیدین؟چند وقته نیست
دلمان براش پوکید از تنگی.
شما خیلی خوب مینویسید ولی من به شخصه نتونستم با نوشته شما ارتباط برقرار کنم.
ممنون میشم به صاحب خونه بگید تشریف بیارند و ما از قلم ایشون بهره ببریم.
مننننننننننننننننننننننننننننننن کجایی؟
واو خیلی ترسناکه بیاااااااااااااااااااااااااا

سوده سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 00:09

آخییییش... دلم تنگ شده بود برات

میرزا دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 22:29 http://mirzaeesm2.blog.ir/

عه. عاغا عرادطمندیم. بمان. رنگ و لعابی بده به این سرا. خدا وکیلی اولشو خوندم خواستم بگم این یکی یک من دیگره ها

خواهرشوهر دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 21:49 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

به به مستر واو
نبودى، حالا هم که اومدى همه جا رو شخم زدى
نیست و نابود کردى که
منزل(!) کجا تشریف دارن؟

چپ دست دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 21:40 http://ticktock.blogsky.com/

به به رونمایی فرمودید مشتاق دیدار

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.