یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

همه چیز ازیک پوست لواشک شروع شد...

یک زمانی پس از اخذ مدرک پر فروغ لیسانس و خانه نشینی دچار یبوست اخلاقی شده بودم! پاچه گیری هایم صد چندان شده بود و عالم و آدم از دستم به عذاب آمده بودند. مامان جان هر از چندگاهی با حفظ فاصله یک متر و نیمی از بنده می نشست و راجع به فواید ورزش و تاثیر آن بر پاچه گیری و رکسیت سخن می راند و تا می دید رکس کفری شده است و ممکن است حمله کند فرار نموده و فحشی هم در پی اش نثار اخلاق نحوست بار رکس خانم می نمود! نمی دانم...مجبور بود لابد!

بالاخره پس از چندی تفکر بر حرف های مامان جان، خودم را بین یک مشت کوهنور چپاندم و ورزش کوهنوردی را در پیش گرفتم. مامان جان موافق نبود! در گروهمان نر و ماده قاطی بودند و اوفففف...! مامان جان هم تحمل این اختلاط نر و ماده را نداشت. اما من رفتم.  یک روز در بین مسیر یکی از رفقا تکه لواشکی را تعارف زد و بنده هم حظ نموده و خوردم. پوسته اش را نیز در زیپ مخفی کوله ام چپاندم. همین پوسته لواشک شد بلای جانم...

مامان جان پوسته را پیدا کرده بود! اول از درِ مهربانی و لطف در آمد که دختر گلم... البته لام گل را خیلی یواش گفت تا من بیشترمتوجه قسمت اول کلمه باشم تا کل کلمه! فکری بودم که مامان جان چرا گل و گل بازی در آورده است و نکند خبری است؟! در ادامه سخنان گهر بارش سوال فرمود که این روزها بدن درد نداری؟!

من:؟

مامان جان: منظورم اینه که آبریزش بینی نداری؟!

من:!؟!

مامان جان با کمی تغیّر: ینی حال جسمیت خوبه؟ خوابت نمیاد؟

من: خوابم که میاد! دستشوییم دارم! گشنمم هست! ولی چرا؟

مامان جان در نهایت بی اعصابی و خشونتی انکار نشدنی: خاک بر سر معتادت کنن! بی آبرو! پوستتو می کنم! رفتی واسه من معتاد شدی؟ مثلا رفته بودی کوه؟ حالا حالت رو جا میارم! لابد دو روز دیگه می خوای تزریقم بکنی! می کشمت...!

من بدبخت فلک زده بیچاره با تعجب: آخه چرا؟ واسه چی؟

...خوب... مطمئنا اگر بابا تپلی از راه نمی رسید و من را نجات نمی داد معلوم نبود الان در کدام یکی از کمپ های ترک مَعاتید در حال آواز خواندن و رقاصی بودم! بابا تپلی راه حل ساده ای را انتخاب کرد. تنها پوست لواشک یافته شده توسط مامان جان را بر داشت و و لیس زد(!) و با دریافت طعم لواشک ، فرمان آزادی من بدبخت را صادر نمود و من تبرئه شدم...

 

اضافات افاضات:

توضیح مترجم: شنیده بودیم که قراقوروت را با زهرماری اشتباه می گیرند ولی لواشک را نه والا!

از ابتدای زندگی تا به کنون کشته مرده جاهای خصوصی و مخفی زندگیم هستم به قرآن! یک نمونه اش همین زیپ مخفی کوله پشتی ام. اصلا حریم خصوصی در خانه ما تعریف نشده است کلهم.

اگر همه بخواهند مثل مامان جان من بچه تربیت کنند دنیا گلستان می شود! البته از نوع بیابانیش!

یک سوال بی شرمانه هم داشتم! بپرسم؟ از بس بی آبرویی است نمی دانم که بپرسم یا نه! خوب مرگ یک بار شیون هم همان یک بار! گور بابایش! می پرسم... عرضم به حضور انورتان که من چه کنم که در این بلاگ اسکای وامانده نام نویسنده را تغییر دهم!!! یعنی مرض آنفولانزا جوری بر مغز بنده حمله نموده است که مغزم تحلیل رفته و هر چه فکر می کنم نمی دانم کجا باید اسم نویسنده را تغییر دهم. باور کنید رویم به دیوار دچار بی هویتی جنسی شده ام! به من بینوای بدبخت کمک کنید...

نظرات 26 + ارسال نظر
مستانه چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 12:28

فاطمه جان ؟؟؟؟؟؟ هستی ؟ نیستی ؟ کجایی ؟

نگرانت شدم ، چرا هیچ خبری ازت نیست ؟

عزیزم...برای پاره ای از توضیحات خدمت می رسم...

سیمین چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 07:54 http://ariakhan.persianablog.ir

سلام
نکنه عروسی گرفتی و ما رو دعوت نکردی و پست قبلی رو هم نوشتی که ناراحت نشیم

نه به جون خودم سیمین بانو...

دختربارونی دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 21:40

سلام آبجی خوبین؟نیستین؟خوب باشید..

سلام به روی ماهت...

شادی یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 18:19 http://shadi2022.persianblog.ir/

عرووووووووووووسیه؟؟؟

روبوووووووووووووسیه؟؟؟؟

کجایی پَ؟؟؟

هی همچین

سارا(خلوت انس) شنبه 21 دی 1392 ساعت 20:52

وایییییی آخه مامانت چه جوری این فکر رو کرد؟

بسکه فیلم خانوادگی جنایی معتادی می بینه!

گیلاس آبی شنبه 21 دی 1392 ساعت 19:47 http://thebluecherry.blogfa.com

سلام فاطی جون
من برگشتم بلاگفا

خسته نباشی!

مستانه جمعه 20 دی 1392 ساعت 15:37

عجب مامان و بابای با حالی داری

آره!

ﺑﺸﺮا پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 10:01 http://biparvaa.blogsky.com

ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻲ و ﺩﻳﮕﻪ ﻟﻮاﺷﻚ ﻧﺨﻮﺭﻱ...( ﻳﻌﻨﻲ اﺳﻢ ﻟﻮاﺷﻚ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﻫﻤﻴﻨﺠﻮﺭﻱ ﺁﺏ اﺯ ﻟﺐ و ﻟﻮﭼﻪ اﻡ ﺟﺎﺭﻱ ﺷﺪ )
اﻣﺎ ﻛﻼ ﻣﺎﻣﺎﻧﻬﺎ اﺯ ﺑﺲ ﻧﮕﺮاﻥ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻧﻦ ( ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺩﺧﺘﺮاﺷﻮﻥ) ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻏﺮﻳﺰﻱ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎﺭﭘﻞ ﻣﻴﺸﻦ ﮔﺎﻫﻲ.
ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻲ ﻓﺎﻃﻲ ﺟﻮﻥ


شرمندم
گاهی بشرا جان؟ گاهی؟؟؟؟

abiine پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 00:18 http://abiine.blogfa.com

فالگیر چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 22:49

سلام
عجب. یعنی به شماهم برچسب "معتادی"( نه ببخشید بیمارید ) هم زدند؟!
اصلا چه معنی داره دختر حریم خصوصی داشته باشه؟!
الان مشکل تغییر نام نویسنده شما حل شد؟!

سلام
آره دیگه یکی یه مامان مثل مامان من داشته باشه واسه یه عمرش بسه!
وا؟!!!!
بلیا:)

سپیده چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 09:36

سلامممممممممممممممممم
بیا بغلم روبوسی کنیم
من امروز بلاخره تونستم واست کامنت بزارم.
سیستم خونه که اصلا نمیتونم باهاش واست کامنت بزارم .شرکتم هم که انقد کار هست که نمیشه
اینا رو بیخیال خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عروس خانمممممممممممممممممم
واسه تک تک پست های قشنگت کلی حرف دارم ولی حیف که وقت ندارم
دوست دارم مواظب خودت باشی عروس خانم به اقا داماد هم سلام برسون

سلام سپیده خانمی گل گلاب...
اول بگو چرا وقت نداری؟

میرزا چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 01:50 http://mirzaeesm.blog.ir/

عه وا خاک بر سرم . چرا پَ زودتر ندیدم شدی فاطی جون! تحولت را تبریک میگویمدندیدیدندی

هار هار حواست نیست میرزا... حواست نیست... نگرانم کردی!

میرزا سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 21:44 http://mirzaeesm.blog.ir/

سلام تو قسمت مدیریتت اگه درست یادم باشه بالا سمت چپ نوشته "کاربر: yekmanedigar
روش چپ کلیک کن. یه گزینه داره به نام ویرایش پروفایل. روش کلیک کن. صفحه جدیدی که باز میشه اولین گزینه اسمیه که باس تغییر بدی.
میدونستیا. فقط این اعتیاد لعنتی گاهی باعث میشه آدم حواسش سر جاش نباشه.
ای معتاد

میرزا؟! دستت درد نکنه ولی قبلش یه نفر راپورت داد منم عوض کردم! آره دیگه از وختی که بنگی شدم مخمم تلیت شده بد مصب...

سوده سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 20:54

سلام خیلی خوب شد قسمت نظرات باز شد. البته من زیاد نظر نمیذاشتم با اینکه همیشه پست هاتو میخوندم ولی وقتی دیدم بسته شده خیلی خیلی ناراحت شدم. ممنون که باز شد.

سلام به روی ماهت. سوده خانوم شما رو یادم هست... ممنون که هستی دوست عزیزم بودن شما به من انگیزه می ده ... خواهش می کنم خانوم خانوما...

ﺁﺳﻴﻪ سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 19:09 http://neveshtehayea30.blogfa.com

ﻳﻌﻨﻲ ﻛﺸﺘﻪ و ﻣﺮﺩﻩ اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻣﺎﺭﭘﻞ ﺑﺎﺯﻳﺎﻱ ﻣﺎﻣاﻧﺎﻡ...
ﻭاﻻ ﺑﺎﺯﭘﺮﺳﻢ اﻳﻨﺠﻮﺭﻱ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ ﻛﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻦ...
ﺧﺪا ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺗﭙﻠﻲ ﺭﻭ ﻛﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﺷﺪﻥ....

والا به قران!

متشکرم... بابا تپلی هم متشکره از شما...

سیمین سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 13:24 http://ariakhan.persianblog.ir

منو یاد مامانم تو دوران دانشجویی انداختی که همش کیف هامو وارسی میکرد و حریم خصوصی بی حریم خصوصی

به به حالا دنبال چی چی بودن این مامانا؟! منو که انگ معتاد بودن بهم زدن و رفتن...هعی...

آیدا دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 23:49

میگم این مامان شما یه کاره مامان ماست ها! یعنی کارآگاه در حد عمه شرلوک هولمز، اولش هم رأی بر ااعتیاد میدن و بعد شواهد رو می کنن!
پ.ن: شواهد ما از ته سیگارهای پسر همسایه تو باغچه بود تا بدخلقی اول صبح و دندون قروچه کردن توی خواب و ... و .....

وای نگو که دلم خینه!
اوه! نه فکر کنم دل خودت خین تر بی!

شادی دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 22:01 http://shadi2022.persianblog.ir/



اصولا توکه به مناطق خصوصی واوی کاری نداری که؟؟؟!!1

بستگی داره نگو به چی که در ملا عام نمی تونم مسئله رو بشکافونم!

سارا دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 21:46 http://rade-paye-shab.blogfa.com

از جوونای الان هر چیزی برمیاد
الان خوبی فاطی جونم؟

بروووووووووو... الان خوبم سارا جونم از روبه قبله بودن در اومدم:)

چپ دست دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 20:31 http://ticktock.blogsky.com/

عجب ، مثل این که مادر جان اصلاً سر رشته ای از مواد مخدر نداشتن

کلا فقط می خواست منو ببره کمپ!

رضا دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 20:02

هی خون منو کثیف میکنه کامنت دونی میبنده وسه من

یا حضرت عباس! الان که باز گذاشتم که! چته پس؟

چوب کبریت دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 16:45

سلام… چه مامان سخت گیری داری:))) شانس اوردی بابا تپلی زود اومده:)
سوالت رو هم ک دل ارام جان جواب دادند:*

سلام بر چوبی... مامان هر چه سخن گیرتر بچه سرتق تر!
متشکرم...

دل آرام دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 16:33 http://delaramam.blogsky.com

ندیده بودم تا حالا لواشک رو با اون یکی اشتباه بگیرن. شاید مامان چون از گروه کوهنوردی خوششون نمیومده، این رو بهانه کردن.

درمورد سوال بی شرمانه ات() وارد وب مدیریت که میشی، اون بالا سمت چپ، نوشته "کاربر:من" . یک فلش کوچولو داره. اون رو بزن، وارد ویرایش پروفایل بشو و نامت رو تغییر بده.

کلا این مامان من به همه چی مشکوکه!
الهی که خیر از عقبی و دنیا و همه چیز ببینی... الهی که خوشبخت بشی... الهی که باقالی پلو با گوشت بخوری...

دختربارونی دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 16:17 http://ehtesham1991.blogfa.com

سلام آبجی خوبین؟می دانم شاید بگین چه سلامی چه علیکی چه خوبی؟
خدا را شکر به خیر گذشت و تمام شد..البتّه می دانم به خیر نگذشته ...ای کاش پوست لواشک رو می انداخین دور..البتّه اونم مصیبت بود.دوستان می گفتند شهرما خانه ی ما....
اما تغییر نام نویسنده.....حتمأ در قسمت تنظیمات یا اینکه در قسمت شناسنامه ی من.....امکانش هست..بگردین پیدا می کنید..والله من از پس بلاگفا برنمیام چه برسه به بلاک اسکای....من به عنوان داوطلب پوزش می خواهم نتوانستم جوابی بدم....امّا هست بگردین پیدا می کنین....یادتان می آید...مرا ببخشید....ما هم سرما خورده هستیم.....
شرمنده آبجی..بد شد..

سلام به روی ماهت...
دشمنت شرمنده باشه...
عه تو هم سرما خوردی؟

زهگذر دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 14:12

درست همین مشکل را من دارم نمی دونم چطور یک آهنگ را تو وبلاگم جا سازی کنم
حالا بیا وبلاگت را حذف کن یکی دیگر بعد از حذف به همین نشان بساز

خسته نباشی با این راهنمایی کردنت!

خواهرشوهر دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 12:47 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

واقعابه خاطر لواشک اینجورى شد؟؟؟

به خاطر لواشک نه! به خاطر پوست لواشک!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.