یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک روز که ما مجبور بودیم!

دیروز دسته جمعی رفته بودیم تا برای علیرضا ماشین ثبت نام کنیم. خود علیرضا از هر کاری عاجز است و از این رو همراه ما نیامده بود. من مطمئنم که اگر رویش می شد جیشش را هم از طریق یکی از ماها به مستراح منتقل می کرد. طول و عرض جیب علیرضا به بیشتر از پراید قد نداد! تازه آن هم به زور! در طی عملیات ثبت نام من در حال چرخش و سیاحت در تمام نقاط نمایندگی بودم.چراکه حوصله ام از همان اول سر رفت. اول از همه چشمم افتاد به لوح بلند بالای خط مشی کیفیت سایپا! کیفیت؟ کی؟ سایپا؟ هار هار هار! یکی نیست بگوید آقا ما مجبوریم شما هم مجبورید؟

 چشم هایم را چرخاندم تا باز اطراف را دید بزنم. یک تخته وایت برد گذاشته بودند کنار لابی نماینگی . صفحه اش تمیز تمیز بود. کلی وقت دنبال ماژیک می گشتم! می خواستم روی تخته وایت بردشان بنویسم سایپا مجبور است! ماژیک نبود. می خواستم رژ لبی خط چشمی چیزی از کیفم بیرون بیاورم و با آن بنویسم. در تکاپوی جستجوی رژ بودم که یکهو چشمم افتاد به "واو". داشت ملتمسانه نگاهم می کرد و علامت می داد که مثل بچه های مودب بروم و کنارش بایستم که زشت است و از این حرف ها!

از آنجایی که می دانم در این مواقع بدجور از دست من حرص و جوش می خورد و احتمال سکته مغزی و قلبی اش زیاد است بی خیال شدم. حیف...

رفتم و کنار "واو" و مامان جان ایستادم. دختر چشم رنگی پشت کانتر در حال بال بال زدن بود. شبکه شتاب قطع بود و دختر بدبخت بدجور زُنبه شده بود! زنبه یکی از اقوام رکس است با درجه ای پایین تر! علاوه بر این نمی دانم چرا از بین تمام لوازم آرایشی تاکید شدیدی روی رژلب سرخابی نموده بود. جوری رژ لب بر لب هایش کشانده بود(!) که فکر کنم دو سه مرتبه  غلفتی پوست لب هایش کنده شده بود و باز این بابا از رو نرفته بود و دوباره رژ زده بود! 

در نقطه نقطه نمایندگی پوستر های پراید و تیبا و تیبا2 و از این وانت پرایدهای جدید که می شود فقط یک گونی برنج با آن اینور و آنور برد را با افتخار چسبانده بودند و کلی هم نور پردازی کرده بودند. آخ که به یاد نوجوانی هایم افتاده بودم که مجله ماشین می خریدم و عکس ماشین های مدل بالای کادیلاک را سیاحت می کردم و آب از لب و لوچه ام آویزان می شد. باز هم هار هار هار!

اصلا زندگی در این دنیا را باید بیست و چهار ساعته  با هار هار فراوان پیچاند... باید پیچاند...

مبل گذاشته بودند درون لابی و بنده هنوز به آن تکیه نزده بودم که یکهو از زاویه نود درجه به زاویه چهل وپنج درجه تغییر وضیعیت داد و چیزی نمانده بود که صد و هشتاد را هم پر کند و لنگ و پاچه اینجانب در ملا عام به هوا رفته و آبرو برایم نماند که هیچ، سکته قلبی "واو" هم حتمی شود!

ولی شکر خدا و به حول وقوه الهی با یک حرکت ضربتی از جانب شخص خودم قضیه ختم به خیر شد و من فهمیدم که تنها محصولات ماشینی سایپا از کیفیت بالایی برخوردار نیست بلکه کلهم نمایندگی دارای کیفیت بالا و همان خط مشی کوفتی درون لوح است.

اصلا بگذریم...ولش کن... سایپا مجبور است... والا!

نظرات 6 + ارسال نظر
خواهرشوهر یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:05 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

آآآآی گفتی

ﺑﺸﺮا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 05:27 http://biparvaa.blogsky.com

ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪﻳﺪ...ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺑﺎﺷﻪ...
ﻣﻦ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﻛﻪ اﻳﻦ "ﻫﺎﺭ ﻫﺎﺭ" ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﻭﻧﻢ ﻛﻠﻲ ﻫﺎﺭ ﻫﺎﺭ ﻣﻴﺨﻨﺪﻡ

بلیابلیا منم رستگاری پیشه نمودم ای دوست...
هار هار که سهله زندگیمون قابل شما رو نداره بشرا خانوم...

هما پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 10:07

عجب جایی بهم زدیا ؛ خودمنیم باحاله

جدی؟
:))))))))
قربونت...

دل آرام چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 13:31 http://delaramam.blogsky.com

ای کلک... بوس

چوب کبریت دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 19:44

سلامD:
چ خوب کردی از بلاگفا دل کندی واقعا کفر ادمو درمیاره،هر روز ی بلایی سرش میاد! :|
فعلا اومدم بگم خونه ی نو مبارک. :)

وااااااااااااااای سلام:)
از کجا پیدام کردی؟
بوسسسسسسسس
ممنون....

"یک من دیگر" دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 18:07

دیس ایز عه تست! هار هار هار!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.