یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

روزهای قهوه ای!

صبح:

دم صبحی خواب می دیدم چهار قلو زائیدم! یا غیاث المستغیثین! همه اشان یک نفس ونگ می زدند .جیش هم نموده بودند . لابد گشنه اشان هم بود. تا سرم را می چرخاندم که "واو" را بیابم و هِلپ (کمک) طلب نمایم ، یکهویی یک بچه دیگر به چهار قلوها اضافه می شد! نه اینکه من جدیدالورودها را بزایم ها، نه! نمی دانم از کدام طرف خوابم بچه ها را زرتی وارد می نمودند که من نمی فهمیدم! نا سلامتی من ننه اشان بودم! این بود که در اواخر خواب یک دو جین بچه اطرافم را پر کرده بود . خدا مددی فرمود و از خواب پریدم. خواب که نه کابوس! ... قلبم مثل گنجشک می زد!

 

ظهر:

ظهر در حال پخت و پز و آشپزی بودم که یکهو دست و بالم شروع نمود به لرزیدن. نمی دانم این دیگر چه مرضی است که به جانم افتاده. تمام کابینت ها و یخچال و کمد و کشوها را زیر و رو کردم بلکه سر سوزنی چیز میز شیرین پیدا کنم و ببلعم تا از این حال زار نجات پیدا کنم. اما کو شیرینی؟ در حالت چهار دست و پا مثال همان اشتر خودمان، تکه نانی برداشتم و نفهمیدم به چه صورت تکه پاره اش نمودم و در حلقومم چپاندم! به صورت زلزله هفت ریشتری سگ لرزه می زدم و نان گاز می زدم. زلزله ام بند نمی آمد. از حالت اشتر به حالت بزمجه تغییر شکل داده و به صورت سینه خیز مثال همان خزنده مذکور خودم را به تلفن رساندم و باز از "واو" هلپ خواستم که ای "واو" اگر می خواهی مرا زنده بیابی بشتاب و با بیسکوییتی، شیرینی ای ، کوفتی ، چیزی به دادم برس که مردم!

شب:

اگر گزینه شام را از میانِ وعده های غذایی حذف می نمودند چیزی می شد؟ منظورم این است که کرات آسمانی به هم می خورد؟ آسمان در هم می پیچید؟ چه می شد؟ آخر درد شام از نهار بیشتر است! حداقل نهار به علت رفع عذاب وجدان و ذخیره انرژی برای ادامه جان کندن در طول روز توجیه علمی دارد ولی شام چه؟ می خوریم بعد هم فرتی می خوابیم! البته بماند که یک شب کم شام خورده بودم، تاکید می کنم فقط کم خورده بودم ،تا خود صبح از ضعف و غش و افکار گوناگون راجع به غذاهای چرب و چیلی خواب به چشمم نیامد تا اینکه نزدیکی های صبح یک بشقاب سالاد الویه را خاک بر سر نمودم و بعد با آرامش دو چندان خوابیدم! امشب هم برای شام بادمجان سرخ می کردم که یک قلنبه گنده روغن جزغاله شده روی دستم ریخت و من همانند  یویو به حالت سیخ سیخونکی بالا و پایین می پریدم و بال بال می زدم تا به شیر آب سرد برسم اما چه فایده؟ الان با یک عدد بالون روی دستم در حال وراجی به صورت مکتوب هستم.

 

اضافاتِ افاضات:

امروز متوجه شدم که کل خیابانمان مغازه هایشان را نغییر کاربری داده اند و به کارهای فرهنگی پدر و مادر دارمشغول شده اند. لامذهب ها ردیفی قلیان می فروشند همراه با زغال خوب! نی قلیان فرد اعلا هم موجود است!

 تشویق!

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
دختربارونی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 16:40 http://ehtesham1991.blogfa.com

سلام ای دوست خوبین؟خسته نباشید...
باز هم روزهای قهوه ای..
پس کی روزهای سفید میرسه.....
من که گیج شدم....می دونین باز چهار قلو خوبه..چندی قبل تو روسیه یه خانم ده قلو زایید شوهرش فرار کرده هنوز برنگشته بنده ی خدا...
البته شانس باهاشون یار بوده..می بینین گلم می بینی تو رو خدا...اونا مسلمون نیستند ولی رئیس جمهور روسیه هزینه ای نگه داری بچه ها رو به عهده گرفته...ولی اینجا چی؟بعد در باره ی پست ظهر مواظب خودتان باشید زبانم لال نکند قندتان میاد پایین...یک تستی چیزی خوبه....
اما گزینه ی شام خوب از قدیم گفته اند مثل گدا شام بخورین ولی آدما مثل پادشاه شام می خورند...
از همه ی اینها که بگذریم ببخشید دیر میایم..اوایل بلاگفا می گفت بروزین ولی الان دیگه نیست...
قربانتون..مواظب خودتان باشید....دیگه از این خوابها نبینید...:

سلام بر یلدا...
ممنون... خوبی؟
شوهر اون خانومه حق داشته بنده خدا! منم می خواستم فرار کنم! بلاگفا نمی ذاره برا خیلیا نظر بذارم. بگیر نگیر داره!

شب قصه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 13:09 http://shabe-ghesse.blogfa.com

من جانم، عزیزم، دلم ریش شد از سوختگی دستت با روغن داغ! البته الآن که دیر شده ولی می دانستی مالیدن عسل روی سوختگی باعث بعبود سریع‌تر سوختگی شده و حتی تاول هم نمی‌زند! اگر خدای نکرده خودت یا اطرافیانت دچار این حوادث شدید فورا روی جای سوختگی عسل بمال، و بگذار رویش بماند. حتی اگر لازم بود و سوختگی کمی عمیق‌تر بود، تا چند روز این کار را انجام بده، این‌طوری جایش هم نمی ماند.

+ خواب بچه دیدن خوب است... کاش من هم از این خواب‌ها می‌دیدم! :)

عزیزمی...
عجب! عسل؟ بهش نمیاد
خواب چهار قلو چی؟ خبر از خیر وبرکته؟ الهی آمین

بانوچه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 12:26

آره کل آرشیو رو میشه منتقل کرد

خیلی عالیه...

سوده پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 10:46

بنظر من که با توجه به خوابتون و علائم ضعف و اینا بجای تست دیابت یه بی بی چک از داروخانه بگیر عزیزم

:))))))))
وای نه بابا! از این خبرا هم نیست:))))))))
دلم ضعف رفت!

سپیده پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 08:38

سلام سلام....
انشاالله روزهات سفید و سبز باشه از این به بعد

سلام به روی ماهت... خوبی؟ سرت شلوغه ها... امام رضا خوبن؟
ممنون...ممنون... برای شما هم همینطور...

رضا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 00:45 http://yadegarejavani.blogfa.com/

من موندم این واو بیچاره از کجا بیاره خرج1 + و4تا روبده؟

هیچی دیگه باید بریم تحت پوشش کمیته امداد!

جودی آبوت با موهای مشکی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:41 http://judi-Abbott.blogsky.com

احیانا میخوای شوما آدرس من رو بعوضی؟؟؟ یا یه جور دیگه برخورد کنم؟؟؟ خودت انتخاب کن. تا روزت از این قهوه ای تر نشه

چشششششششششششششششششم!
جودی آدرست اشتباه نیست؟ همین که برام گذاشتی؟

سارا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:30 http://rade-paye-shab.blogfa.com

واااااااااای چه باحال 4قلوایشلا خدا بهتون بده میشی خانوم گرفتار

باحاله سارایی؟ نصف بچه هم به من بدن نمی تونم جمعش کنم چه رسد به 4تا! اتفاقا یاد آقای گرفتار بودم از خواب که بیدار شدم:)))))))

رضا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 18:02 http://yadegarejavani.blogfa.com/

آیکون لوتیای قدیم
ضعیفه تو مگه مجبوری که هی بخوابی که خواب ببینی جای 200ساعت خواب وبگردی کن

نچ نچ نچ دست زن باید بسوزه زن خجالت نمیکشی

به جان خودم دوماهی 100 تومن پول تلفن میاد که همش اینترنت منه! دیگه خجالت زده شدم به قران!
وا؟ آقا رضا میام می بینمت اون موقعی که یه بچه تو بغلته داری آشپزی می کنی بعد با شست پات داری ظرف هم می شوری زنت هم سرت داد می زنه! می بینمت...

بانوچه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 15:38 http://www.smartiiiz.blogfa.com

مینی "یک من دیگر" هایتان را متصور شدیم و ذوق کردیم

واااای از دست تو! مینی یک من دیگر؟ هار هار هار

رضا(دَرهم) چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 10:14 http://theromanc.blogfa.com/

قدم نو رسیده ها مبارک باشه
برای این زمین لرزه هایی که به وجودتان می افتد ، بنده مشکوک به دیابت هستم برای شما ، لطفاً در اسرء وقت یک تست قند انجام دهید.
لطفا پیام های پزشکی را جدی بگیرید(اسمایلی گوینده ی تی وی )

قربان شما!
عه... خودمم عجیب مشکوک بودم که نکنه دیابته آقای دکتر... حتما پیگیری می کنم جناب دکتر... حتما... ممنون

مرمری چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 03:08 http://marmaryjooni.persianblog.ir

وای...من چقدر از شیوه ی نگارشت خوشم اومد...چرازودترنیومده بودم اینجا؟

اوا... خجالتم ندین دیگه...

بی نام ( زهرا) سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:39

از پماد تریا مسیلونول استفاده نمایید برای سوختگی بسیار مفید است

بالون رو زدم ترکوندم! :)))))

بی نام ( زهرا) سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:37

خواستم تشکر کنم بابت اجازه وما هم چنان با مطالب شیرین شما خوشیم

خواهش می کنم. به من نمی دین آدرس اونجارو؟:) باز هم خواهش می کنم نظر لطفتونه...

fatemeh سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:07 http://devils-tears.blogfa.com/

مواظب خودتون باشید
آدم شب گرسنه سر رو بالش بزاره و تا صبح از گرسنگی ضعف کنه بهتر از اینه که شب با شکم پر بخوابه و تا صبح کابوس ببینه
شرمنده یکم دیر اومدم
اون موقع بلاگفا بودید میفهمیدم کی پست میزارین میومدم الآن همش یادم میره

آخه گشنگی هم بد دردیه. مخصوصا شب!
من هم از ترک خانه قبلی بسی غمگینم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.