یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

نمی ذارن که!

بلاشک یکی از عواملی که ممکن است بر بچه دار نشدن بنده تاثیر بسزا و مستقیمی بگذارد همین آموزشگاه بغل دستیمان است! مثلا وقتی که یکی از کلاس های آموزشگاه تعطیل می شود و بچه ها هورتی بیرون می ریزند و درون راهرو مجتمع دسته جمعی هوار می کشند و از ته روده داد می زنند که  فاطــــــــــــــــی... بابات اومدههههههههه.... و یا دو نفری با جفت لَقَط ( همان لگد) می کوبند در عضو ناسوتی ممد نامی و هار هار می خندند و دَر می روند و یا هشت نفری می چپند درون آسانسور و یک دور می روند بالا ی پشت بام و بعد دوباره یک دور می روند زیر زمین و بعد هم یک دور می روند طبقه وسط و بعد از کلی طبقه گردی پنج نفری باز می گردند... همه اش به صورت کاملا مستقیمی بر بچه دار نشدن بنده تاثیرات دارد. آخر مگر من مرض داشته باشم که یک جانور، همچون این جانوران که می توانستند نقش اول فیلم جومانجی باشند را پس بیاندازم و بنشینم سر سنگ سیاه! والا!

 

اضافاتِ افاضات:

الف-به جان خودم چند شب پیش چشمم به یک فرشته چشم سیاه کوچولوی تپل مپل افتاد و با خودم اندیشیدم که هی... خاک بر سرت که این همه از بچه دار شدن می ترسی! البته بماند که فرشته کوچولوئه یکهو اندازه هیکلش قهوه ای بازی درآورد و افکار ما را هم راهی مستراح نمود!

ب- البته من پسر دوستم!


    

نظرات 17 + ارسال نظر
نیمه جدی شنبه 9 آذر 1392 ساعت 10:31

مستانه ی عزیز میگه که تولدته! خب مبارکااااااااااا باشه تولدت من السادات جان.
راستش من که دور بچه رو از همون اول خط کشیدم. عامو بی خیال! چه کاریه!

متشکراتم ای نیمه جدی بانوی فاطمه خانم! ممنونم...
عه... پس شما هم بله... ما هم بله...

چوب کبریت شنبه 9 آذر 1392 ساعت 10:20

إإإ تا من بیام تبریک بگم مستانه جان پیش دستی کردن.
تولدت مبارک خانومی امیدوارم همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه و سالهای سال تولدتُ کنار "واو" جان و همه ی عزیزانت جشن بگیری،هر چی ارزوی خوبه واس تو:)
یادت نره دوست دارم

وای سلام بر چوبی... خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود... تو هم یادت بود؟ ینی یادتون بوده که تولد منه... من چقد خوشبختم... ممنون ممنون ممنون

بچه داری خیلی حال و حوصله می خواد که من یکی اصلا ندارم.
در ضمن تولدت مبارک.

متشکراتم... ممنونات...

مستانه شنبه 9 آذر 1392 ساعت 00:46

عزیزم جشن میلادت مبارک / منو اون سوی جشن دل نذاری

http://s3.picofile.com/file/7975203759/tarahaan_ir_tavalod.jpg

ما کیک میخوایم یالا
ما کیک میخوایم یالا

فعلا علی الحساب اینو داشته باش مستانه خانومی تا شخصا تقدیم نمایم
http://up.hammihan.com/img/userupload_2013_11802933671384948475.3829.jpg

مستانه شنبه 9 آذر 1392 ساعت 00:43

ای وای ببخشید ، محتویات کامنت قبلی اشتباه بود ، حذفش کن .
منظورم این بود :

http://www.jahaniha.com/wp-content/uploads/2013/01/pic15_www.jahaniha.com_12.jpg

http://www.beytoote.com/images/stories/housekeeping/hhh42.jpg

مستانه واقعا واقعا واقعا نمی دونم چی بگم... خیلی خیلی ممنونم... خیلی ممنون...

مستانه شنبه 9 آذر 1392 ساعت 00:35

اینم از کادوی من :

مستانه شنبه 9 آذر 1392 ساعت 00:30

تماشای نهمین شفق از سومین ماه پاییز یادآور حضور لطیف توست در دل معطر هستی...
سالروز زمینی شدنت مبارک

وای ننه.... مای خدا... خیلی ممنون... خیلی خیلی خیلی ممنون... خیلی غافلگیر شدم. به خدا اصامسال رو کلا بی خیال بی خیال شده بودم چون مطمئن بودم که هیشکی یادش نیست... پست جدیدیم رو بخونی متوجه می شی..

مستانه شنبه 9 آذر 1392 ساعت 00:29

میدونم منتظری تبریک بهت بگن!میدونم یه کامنت که میذارن فکرمیکنی تبریکه!میدونم فک کردی ما یادمون نبوده،ولی....من یادم بود! تولدت مبارک عزیزم!

ای مستانه کلک آخه من موندم تو تز کجا یادت بود؟ نه از کجا یادت بود؟ ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون... ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون

مستانه شنبه 9 آذر 1392 ساعت 00:27

سلاااااااااااااااااااااااااااام عـــــــــزیـــــزم

این سلام با سلام روزای دیگه خیلی فرق داره
این سلام سلام روز .... است

تو کامنتای بعدی میفهمی

سلام عزیزم... ای کلک...

سارا(خلوت انس) جمعه 8 آذر 1392 ساعت 20:40

یک پسر باید بیاری که بیاد دخدر منو بگیره! حرفم نباشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نه چک زدیم نه چونه عروس اومد تو خونه. آقا ما از خدامونه! بـــــــــ لـــــــــــــه!

فالگیر جمعه 8 آذر 1392 ساعت 15:40

سلام
ما 5 سالی رو در جوار دو مدرسه ابتدایی سپری کردیم.یکی کنار ساختمون ما بود و بالکن ما به انتهای حیاط و بوفه یکی از تیر دروازه هاش مشرف بود. یکی هم جلوی ساختمون ما بودن که جز سکوی و محوطه جلوی ساختمونشون باقیش در دید ما بود. کناری پسرونه بود و جلویی دخترونه. سر ظهر و دم غروب از پنجره آشپزخونه که به هر دو حیاط با مشرف بود یه یکساعتی خیره می شدم و بحر رفتار و حرکاتشون می شدم.

هر کسی برای انجام دادن و ندادن کارهاش یه توجیه و دلیلی داره. ولی آدم بهتره منطقی و قابل قبولترینش رو ملاک فعلهاش قرار بده.بچه هم مثل غذا دست پخت خود آدم هست اونهایی که دست پختشون خیلی خوب نیست اصولا دنبال بهانه ای برای آشپزی نکردن هستند.خودم تجربه نداشتم ولی خب دیدیم دست مردم که!

السلام بر برادر...
ای بابا...
آقا من اصلا دستپختم خوب تیست که نیست که نیست!

ناهید جمعه 8 آذر 1392 ساعت 12:46

تو باید بچه دار شی...
عه وا خواهر!!منم پسر دوستم..دخترا لوسن

وا؟

دل آرام جمعه 8 آذر 1392 ساعت 09:56 http://delaramam.blogsky.com

والا من به شخصه بچه ها رو در حد یکی دو ساعت دوست دارم. اگه خیلی گوگوری باشه و خیلی بامزه و ناز باشه یکم بیشتر، تازه قربون صدقه اش هم میرم. ولی به هیچ وجه نمیتونم تصور کنم که خودم بچه داشته باشم. وای حتی تصورش هم وحشتناکه

من درکت می کنم ای دلارام... درکت می کنم...

خواهرشوهر جمعه 8 آذر 1392 ساعت 01:57 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

واقعا این بلاگ اسکای خیلی مسخره اس

ای بابا!

خواهرشوهر جمعه 8 آذر 1392 ساعت 01:51 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

میشه رمزو پاک کنی؟

بابا جون من پاک کردم!

خواهرشوهر جمعه 8 آذر 1392 ساعت 01:07 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

بچه دارى اعصاب پولادین میخواد

صد در صد!

رضا(دَرهم) پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 22:12 http://theromanc.blogfa.com/

هرجور راحتی

متشکرم واقعا!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.