چشم هایم بسته بود. شاید هم باز بود و من فکر می کردم بسته است. از بس که همه جا تاریک بود. یکهو یک نفر با دو دست گنده چسبید بر فرقم! مخم را می چلاند و ول کن هم نبود! هر چه داد و فترات می کردم که ای دیوانه! ای روانی! ای مریض! ای چغر! مگر آزار داری؟ ول کن! کَندی! پوست بر فرقم نماند! مخم از حدقه چشمانم بیرون زد! ول کن نبود. چسبیده بود به کله نیمچه کچلم و مغزم را می چلاند!
بعد هم مرا بلند کرد و با آن هیکل پیل افکنش فِرَم داد و جفت پایم را گرفت و از پاهایم آویزانم کرد. کبود شده بودم. همانند جوجه سر از تخم در آورده بال بال می زدم. حیف که زورم نمی رسید وگرنه حالیش می کردم گنده بک را. به حال خودم بودم و داشتم بد و بیراه نثار آن کوه گوشت می کردم که چشمتان روز بد نبیند صحنه آهسته شد! یک کف دست به پهنای بیست در بیست و پنج سانت با شدت ده کیلومتر بر ثانیه و از فاصله نیم متری ویژی نمود و با شدت هر چه تمام تر بر عضو ناسوتی عقبی ام بر خورد نمود! سوختم! یعنی لخت بودم؟ لباس هایم کجا بود؟ خاک بر سری تا این حد؟ چرا تا به حال متوجه نشده بودم که لخت و پتی و خاک بر سر گونه و چپ اندر قیچی در دستان آن گوریل گرفتارم؟ یکهو همه فشار های روحی و عصبی از یک طرف و برخورد آن کف دست ماهی تابه مانند با همان عضو مذکور از طرف دیگر باعث شد چاک دهانم را مثال تونل درون شهری توحید گشوده و عرررری بزنم آن سرش ناپیدا!
عر زدن همانا و خوشحالی مامان جان و جماعتی که آن اطراف بودند و من تا آن موقع حتی حضورشان را هم حس نکرده بودم همانا!
بله... یک "من" دیگر به دنیا آمده بود...
هه! من وارد بیست و نه سالگی می شوم. قبلا از روز تولدم خیلی می ترسیدم. از سن و سالم می ترسیدم ولی بعدها به نظرم خیلی مسخره آمد که آدم از سن وسالش بترسد. یک ننه جانی داشتیم وقتی مُرد هیچ کس نمی دانست چند سالش است. به قول خودش سجل یکی از خواهرهایی که قبل از او به دنیا آمده بودند و زرتی مرده بودند را زده بودن به نامش. یا برعکس! نام او را با نام سجل یکی کرده بودند. خوب که چه؟ حالا آدم بیست سالش باشد یا بیست و یک سال. بیست و هشت باشد یا نه. چه فرقی می کند؟ مهم آدمیت است. اعداد، قراردادهای این آدم های خاکی سراسر اشکال است...
بچه که بودیم کلی عز و جز و التماس می کردیم که یک تولد خشک و خالی برایمان بگیرند. کی به تولد اهمیت می داد؟ آن هم تولد یک بچه دهه شصتی! کلا آهنگ "هَپی بِرز دِی توو یوو" که هنوز اختراع نشده بود!ولی یادم است که یکبار با کلی ضرب و زور و گریه و ناله و فغان برایم تولد گرفتند . همه خاله خانباجی های فامیل را هم به جای دوستانم دعوت کردند . خاله خانباجی ها هم نامردی نکردند. آمدند و زدند و رقصیدند و گل گفتند و گل شنیدند و رفتند. هدیه هم برایم کاسه و کوزه و ملاقه و بشقاب ملامین آوردند! و خداحافظ و هررری... نه عروسک صورتی ای در کار بود و نه خرس قهوه ای! قلب قرمز اسفنجی هم که حاشا و کلا! فقط چند تا کاغذ رنگی تکه پاره برای خَر کردنمان بر در و دیوار زده بودند و مثلا تزیینات بود. ما هم کلی خر ذوق شده و کف نموده بودیم!
گذشت تا اینکه یکبار هم هم اتاقی های خوابگاه برایم تولد گرفتند. دیدن کیک تولد برایم آنقدر نا مانوس بود که دیدن یک مریخی درون مستراح مثلا! کلاه بوقی هم خریده بودند و به خیال خودشان سنگ تمام گذاشته بودند. اما من هی دلم می خواست این کارناوال تمام شود و بس کنند. چراکه گروه خونیم کلا تولد و حواشی مربوط به آن را پس می زد ! بیچاره ها... چقدر تلاش کرده بودند...اینبار عروسک صورتی و رژلب و گوشواره های بدلی آویز دار در کار بود. بالاخره قضا و قدر روزگار به من هم رسیده بود!
ازدواج کردم. دیده بودم که روزهای تولد، بزمجه های عاشق کلی چیز میز به هم هدیه می دهند. من چندشم می شد! از گل و عطر و هر کوفت و زهر مار دیگر هم همینطور! پدیده ای بودم برای خودم. روز ولنتاین و قلب و قلوب قرمز و حرف های اینچنینی که دیگر هیچ!حالم را به هم می زد. بعد دیدم که ای بابا. اینطوری که نمی شود. این بود که سعی کردم آن طوری شوم. از اول آذر ماه شروع می کردم به شمارش معکوس. برای ننه بابایم که شمارش معکوس و غیر معکوس توفیری نمی نمود! مثلا می خواستم به "واو" سیخونک بزنم. هی اعلام موجودیت و اعلام تولدیت می کردم! تا روز مورد نظر هدیه ام را دریافت بدارم.البته احتیاجی به این کارها نبود. "واو" همه چیز یادش بود اما من... باز هم یک جای قضیه را دوست نداشتم. نمی دانم کجا ولی یک جای این مشنگ بازی ها می لنگید. این بود که دوباره تصمیم گرفتم برگردم به حال و روز واقعی خودم. این بود که این شدم ...
امروز تولدم است. شانس نداریم که! روز تولدم دقیقا مطابق است با روز پرداخت بیمه ماشین! به هر حال گفتم که گفته باشم!
اضافات افاضات:
دوستان قبل از اینکه بیایم و این پست را بگذارم همه اتنان یک دور بنده نوازی فرموده بودید و تبریک گفته بودید... باور کنید اشک در چشمانم حلقه زده است...
دوستان خیلی سرم شلوغ است در اولین فرصت به دیدنتان می آیم...
این فرایند کتکوری هم فرایند عجیبیه ها...باعث میشه ادم از.همه چیز دور بمونه...داشتم پستهای نخنده رو میخوندم بدون نظر دادن..که اینو که یدم گفتم گرچه با تایر...ولی تبریک ولادت را در هر زمان که بدی تازه است...پس مبارک است ...
بسیار بسیار متوشکرم... به امید موفقیتتان...
میدونم تبریک تولد شب قبل و روز خودش مزه میده اما خیلی شرمنده ام که الان متوجه شدم که تولدت بوده...
تولدت مبارک باشه. از صمیم قلبم برات روزها و لحظه های فوق العاده محشری آرزو دارم. امیدوارم ثانیه ثانیه زندگی بر وفق مرادت باشه و ازش لذت ببری.
دوستت دارم خیلی زیاد
نه خیر! تو هر وقت تبریک می گی مزه میده همش!
متشکرمدوستت دارم دلارامی مهربونم...
با تاخیر تولدت مبارک "من" جان. انشاءالله شاد و سلامت باشی.
متشکرم مریمی جانم...
به زبانی که توان گفت تورا می گویم / به زمانی که توان رفت تو را می جویم
جمله ها قاصر و عاجز ز بیانند ولی / بنده تبریک تولد به زمان خوشیت می گویم
ممنونمممممممممممممممممممم
چه تولد رندی داری! نه نه! عالیه. من کلن عاشق عددای رندم! مبارکااااااااااااااااااااااا باشه من السادات عزیزم...گل:گل:گل:گل:گل:گل:گل:گل:گل::گل
قابلی یخده
خیلی خیلی ممنونم...
سلاممممممممم بر بانوی آذرییییییییییییی
من هم متلد 12 آذر هستم و میرم تو 29 سالگی.
خانم خوشگله:
1- میخواستم زودتر تبریک بگم ولی از تو خونه نمیتونم واست کامنت بزارم.
2- خیلی خیلی تولدت مبارک
3- هر چی آذریه خیلی باحال و خوشگل و خوش تیپ و با کلاس و با ادب و با شخصیت و با درایت و با فرهنگ و با وجدان و ..... است.
4- اصلا بهت نمیاد 29 سالت باشه خیلی خوب موندی فدات شم.
5- بیا شمع ها رو فوت کن نه راستی بیا کادو تو باز کن.
6- انشاالله تا آذر ماه دیگه خوش سالم تندرست خوشبخت پولدار خوش تیپ تر(هستی ها بیشتر) ...باشی.
7- از راه دور بوس همراه با گاز
سلاممممممممم بر بانوی آذرییییییییییییی که خودت باشی
1- عزیز دلمی
2 ممنونات پتاسیم فراوان و پیشاپیش تبریک بابت تولدت
3صد در صد! صد در صد!
4وای خدا جدی؟
5فووووووووووووووووت
6الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی آمییییییییییییییییییییین
7 بوس فراوان
تولدت مبارک عزیزمممممممممممممممممم
مبارک بادت این روز جهانی / که نوشیدی شراب زندگانی
به دنیا آمدی لپت تپل بود / ولیکن معده ات همواره شل بود
ممنووووووووووووووووووووووووون... و بوس:)
آنا جونم معده رو خوب اومدی! هنوز شله! هار هار هار!
تولدتتتتتتتت مباااااا ک.همسن مامانه من سن دارى میگى مهم نیست؟!؟!
میگم اق واو خیلى با تو به سختى برخوره هاااا!
خوشبخته واقعا با این لحن طنز و متفاوت بودن تو.
جودی جان؟ دخترم؟ جیشتو کردی؟ برو لالا!
متشکراتم...
واو خیلی هم دلش بخواد! والا!
تولدت خیلی مبارک ای دوست جان مهربان:))
+ من هم امسال که بیست و شش ساله شدم دقیقا همین حس تو را داشتم، اینکه اعداد سالها آنقدرها که همیشه ازشان ترسیدهام ترسناک نیستند و صرفا یک قراردادند! (راستش را بخواهی امسال کلا یک جور خاصی حس بزرگ شدن و عاقل شدن بهم دست داده بود)
متشکراتم فراوان...
آفرین...آفرین... غیر از این هم نیست. در واقع بیست و شش سالگی سن وارد شدن به دنیای عقل و درایته. منم حسش کردم. حالا یه ذره کم و زیاد.
سلام
تولدتون مبااااارک..
امیدوارم ورود به 29 سالگی براتون پرباشه از خاطرات لذت بخش به یاد ماندنی
دیگه تولدتون هم بهانه ای شد که از حالت خواننده ی خاموش به روشن تبدیل بشم
مدتیه که وبلاگتونو میخونم و از خوندن نوشته هاتون لذت می برم
بازم تولدتون مباااارک
السلاااااام...
متشکرم ای دوست خاموش...
خیلی برام ارزشمنده که بهم لطف داشتی و روشن شده ای ای دوست... خیلی ممنونم....خیلی ممنونم...
سلام
تولدتون مبارک باشه خانم.سالیان سال زیر سایه واو خانتان خوش و خرم روز و شب بگذرانید.
ولی من از 25 به بعد هر سالش برام سخت از قبل شده.مخصوصا الان که تا 29 شدنم حدودا 5 ماه و خورده ای دیگه میخواد.الکی الکی عمر میگذره.ولی خوش به حال اونهایی که الکی نمی گذره براشون.
سلام ...
بسیار بسیار متشکرم ای دوست...
فالگیر خان این همه در قید و بند اعداد نباش. که چی؟ خودمونیم که الکی روز و شب می کنیم. دروغ می گم؟
به به من بانو تولدتان مبارک ؛ ایشالا که صد و بیست ساله بشی شما تا آخر عمر نوی نو میمونید ، دقت کرده بودین تا حالا؟
میگم بین بیست تا سی سالگی خیلی زود تر عمر میگزره ، چشم برهم زدنی بیش نیست ،
نکته جالب این که من یه جفت عمو دارم که تولدشون با شما یکیه
متشکراتم ای آقا رضا... وقتی ننه جون بشم هی غر می زنم تا آخرش منو ببرن خانه سالمندان! حالا بیا و ببین! از نو بودنم در میام!
بله... خیلی زود می گذره... خیلی...
چطوریه که دوتاشون تو یه روز به دنیا اومدن؟ عجب...
تولدت مبارک من!
هی من...
اگه بیمه ماشینتو میاوردی من برات بزنم بخاطر تولدت هیچی ازت نمیگرفتم!
ولی باز خدارو شکر که نیاوردی!!
همین....گفتم که بیشتر بسوزی!!
موتوشکرم...
ای بترکی! مگه تو کار بیمه و این حرفایی گیلاس؟ ای خدا! کلی بابت بیمه لگنمون سلفیدیم!
آره ، با ترانه همیشه با همیم به هر حال داشتم یه کارایی میکردم
به هر حال تولد تو واسه منم خوشحال کننده اس
خیلی خوشحالم که تونستم خوشحالت کنم
آفرین... آفرین... این کمره یا فنره؟ خیلی ممنونم دوست خوبم... مهربونم... ممنونم... از خوشحالی بسی خر ذوقم الانه...
وای
ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺑﻴﺶ اﺯ ﺣﺪ ﻣﺒﺎاااااﺭﻙ....ﺑﺮاﺕ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﺧﻮﺏ ﺩاﺭﻡ .اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺯﻳﺒﺎﺕ ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ ﺳﺎﻝ ﺑﺮاﻣﻮﻥ ﺑﻨﻮﻳﺴﻲ...ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﺷﺎﺩ و ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺷﻲ..
اﻳﻨﻢ ﻛﺎﺩﻭت
این بیش از حد مبارک خیلی بهم چسبید... ممنونم بشرا خانوم گل... خیلی خیلی ممنونم...
تولده تولد . تولد من جانه
هیبیب هوراهیبیب هوراهیبیب هوراهیبیب هوراهیبیب هوراهیبیب هوراهیبیب هورا
هو ، هو ، هو ، هو ، هو ، هـــــــــوووو
قرش بده!
نکنه داری قر می دی اونور؟ هان؟
همیشه با همیم دنیا هیچکیو شبیه ما ندید
این که بخندی بدون که مهمه واسم
اونایی که شاد نیستَنَم تو اشتباهن
قسمتی از ترانه " همیشه با همیم "
اینم آهنگ هم تقدیم به تو . از طرف من گوش کن.. اگه نداریش ، خب برو دانلودش کن
ای بدجنس ممنون مستانه جونم باور کن از خوشحالی دارم اشک می ریزم ... ممنون... همه این کامنتا و این کارت تبریکا و هدیه های اینترنتیت برام خیلی خیلی عزیزن... عاشقشونم... خیلی دوستت دارم ای دوست...
اوایل متن بسیار زیبا بود!
و صد البته الباقی نیز ...
تولدتون مبارک ..
خیلی ممنون
خیلی خیلی شرمنده کردین ممنون
اینم یه کادوی بامزه :
http://www.aparat.com/v/fOkoF
وااااااااااااااااای... خیلی عالی بود...
تولد تولد تولدت مبارک
اینم یه تبریک تولد از طرف محسن چاوشی :
http://www.aparat.com/v/LTNmr
چقدرررررررررررررررررررررر دوستش داشتم
ای بابا تو هر بار که برات جشن تولد گرفتن که خوشت نیومده آدم با خودش میگه نکنه تبریکای منم براش بی مزه بوده :
آخه عادت نداشتم!
نخیر خیلی هم بامزه بوده
تولدت مبارک دخترک
متشکرم ایدا خانومی...
راستی یادم رفت اینام تقدیم شما:*
http://s5.picofile.com/file/8102173526/IMG_8163.jpg
http://s5.picofile.com/file/8102173584/IMG_8165.jpg
http://s5.picofile.com/file/8102173642/IMG_8160.jpg
خیلی خیلی قشنگن... عاشقشونم...
ااااااااا
تولدت مبارک
میگفتی زودتر خب
اخ که چقد لبای این اسمایلیه زشته
ولی خب باید ماچت میکردم
بیچاره ما دهه شصتی ها
ممنون ممنون ممنون...
همون حرفهایی ک قبلا گفتم،دیگه تکرار نمیکنم. تولدت مباااااااارک:)
اره یادم بود عزیزم من تولد دوستامو هیچ وقت یادم نمیره:*
برا من بچه تر ک بودم هر سال تولد میگرفتم ولی جدیدن دیگه بر اساس قانون خرس گنده دیگه اینکارو نمیکنن:(( عوضش منم هر سال با کادوهایی ک ازشون میگیرم دلم خنک میشه:دی
خیلی دوستت دارم دوست عزیزم... خیلی خیلی خوشحالم کردی... ممنون... آفرین که هنر کادو گرفتن رو داری! والا! ما بی هنریم!