یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

پس بیانداز!

جدیدا جو پس انداز بدجوری یقه ام را گرفته است. از سر یک عدد بیست و پنج تومانی که این روزها برابر با قیمت یک پره پرتقال و یا یک هشتم مغز پسته و یا یک لیس بستنی قیفی است هم نمی گذرم. یک وقت هایی هم به جیب "واو" دستبردهای ناجوری می زنم و صدایش وقتی در می آید که "واو" بدبخت به امید همان پول های درون جیبش رفته و کلی بنزین زده و با جیب خالی و رویی شرمگین وسط پمپ بنزین سلندر مانده ! و لابد کلی فحش آب نکشیده در دلش نثارم نموده!  کارت خوان ها هم که همیشه خدا مرض گنه گنه گرفته اند و خرابند!

بچه که بودم عشقم قلکم بود. هزار جور اقدام امنیتی سوار می کردم که یک نفر نگاه چپکی به قلکم نیاندازد. من یک دانه از آن پلاستیکی هایش را داشتم. قلکم را می پیچیدم لای ده لایه حوله و خشتک و روسری و می گذاشتم در اعماق هزارتوی کمدم لای بقیه لباس ها! همیشه هم گوشه چشمم به سمت کمد بود که نکند یک بلایی بر سر قلکم بیاید. یکی نبود بگوید آخر بچه چُسو(!) کی با قلک زپرتی تو کار دارد!

 به قلکم به چشم خزانه بانک مرکزی نگاه می کردم . بلکه هم بالاتر! از این رو بدجور مسئولیتش بر گرده ام سنگینی می کرد. به علاوه کلی خون دل خورده بودم و دور خرید خوراکی های خوشمزه ای که هر روز از دور نگاه دلبرانه می نمودند را خط کشیده بودم تا آن گنجینه را فراهم آورده بودم. اما دریغ...

 هیچ وقت پول های قلکم را آن طور که دلم می خواست خرج نکردم! هر وقت دهانم را باز می کردم که بگویم می خواهم فلان چیز را با پس اندازم بخرم، مامان جان همچون شیر ژیان وارد صحنه می شد و به صورت مامور ویژه مالیاتی یا همان داروغه ناتینگهام تا قِران آخر پول ها را از چنگم به در می آورد و می برد در حسابی که برایم باز کرده بود می خواباند! می گفت پس انداز است. برای آینده ات! کوفتم می شد آن پس اندازهایم. تُف به این روزگار بد ادا! انگار توی قلک پیش انداز بود که در بانک بشود پس انداز!!! بگذریم...

 حالا هم همان مدلی شده ام. مرض پس انداز و پیش بنداز و قلک داری گرفته ام. هرجا یک قِران پول می بینم به سان پلنگی خشمگین بر رویش شیرجه ای می زنم و آن را به عنوان پس انداز ذخیره می نمایم. "واو" از دو هزار تومان به پایین را جزو ارقام پولی به حساب نمی آورد. نه اینکه فکر کنید از جیبش تراول می چکدها نه! از این خبر ها نیست.از قضا همیشه خدا هَشتش با نُه اش یه قل دو قل بازی می کنند! بلکه این باز می گردد به بحث روانی و بصری "کم پول بینی" در "واو"! که کلا محل اشکال است و جای بحث ندارد.( خواهرا و برادرا صلوات!)

 برعکسش بنده. بیست و پنج تومانی را هم جزو ارقام پولی می بینم بدجور. چراکه معتقدم قطره قطره جمع گردد حداقلش هزار تومان گردد. والا. بعد این هزار تومان ها روی هم گذاشته  می شود و صد هزار تومان گردد و سپس به بانک برده می شود و قسطی پرداخت شود و مُخمان از دست بانک نجات پیدا کرده و خورده نشود! بد می گویم؟

خلاصه این بود که بر آن شدم تا قلکی برای خودم دست و پا کنم و پس اندازی بنمایم تپل! ولی رویم نمی شد که بروم و یک قلک بخرم که مثلا شکل سگ باشد یا خر یا گاو یا از آن مدل تلفنی ها که هم قلک است هم تلفن، تازه قرمز هم هست! کلا رویم نمی شد که بروم و قلک بخرم. این بود که یک روز در حال شستن شیشه خیارشور بودم ، معضل قلک را حل کردم! هرچند که الان هربار درب قلکم را باز می کنم بوی خیارشور کپک زده دماغم را می سوزاند اما مثل همان بچگی هایم از جرینگ جرینگ پول خرد هایم کلی کیف می کنم! در ضمن اگر "واو" به قلکم چپ نگاه کند مخش را می ترکانم!

 

اضافاتِ افاضات:

نداریم!

 

 

نظرات 22 + ارسال نظر
گیلاس آبی شنبه 16 آذر 1392 ساعت 20:45 http://thebluecherry.blogfa.com

الو....من...اونجائی....الوو....
بلاگفا نابود شده....دو روزه دسترسی به پست و کامنت نداریم!!
بچه ها به وضع خفت باری افتادند....همه دارند یکی یکی میرند...
کمک کنید....توروخدا کمک کنید....
یاابالفضل....داره میاد....کمک....من,کمک کن....
نههههه.......

الو الو گیلاس به گوشم! حاجی نقلارو برات فرستادم... یه کم دووم بیار... مهماتمون کمه!... حاجی؟ حاجی؟ الو... ششششششششششششش...!
حاجی؟
...

arghavan شنبه 16 آذر 1392 ساعت 13:11 http://tabassomikon.blogsky.com

تنها پس اندازی که میکنم البته نه برای پس انداز و بیشتر برای هیجانش..اینه که اولای بهار که میخوام پالتو و سویی شرتمو بشورم بذارم توو کمد . یکی پنج هزار تومن میذارم توو جیباش . سال دیگش از ذوق میمیرم !

ایول ارغوون ینی 5 تومن تو جیب یکی از کیفای کنار گذاشتم پیدا کردم داشتم از خوشحالی می مردم!

سعیدو شنبه 16 آذر 1392 ساعت 12:33 http://saeedo.persianblog.ir

سلام من گرامی..
میگمآ،منم ی قلک داشتم سفالی بود مال خیلی وخ پیشا.اون خیلی وخ پیشا چون همه چی ارزون بود مخصوصا لواشک و پفک و اینا..پفک ک 30تومن بود.یا مثلن یخمک10تومن بود ما فکر امروزو کرده بودیم از بچگی ک اگه الان نخوری بعد ها حسرتشو میخوری..این بود ک قلک از هزار جا چسب خوری شده بود اساسی..قلک بیچاره!!:(

السلام بر جناب دوست جدید... آقا زمان ما پفک 5 تومن بود!

سلما شنبه 16 آذر 1392 ساعت 10:16 http://yekzanminevisad.blogfa.com

کلا ما هم عاشق قلکیم ...
باز خوبه مامان شما پس اندازتونو میذاشته تو بانک مامان ما ک میزد تو جیب.......
هارهارهارهار

ای بابا... از دست این مادران مرز و بوم!

رضا(دَرهم) شنبه 16 آذر 1392 ساعت 01:02 http://theromanc.blogfa.com/

کم یاب گشتید

کم سعادتیم و همچنین نت نداشته ایم...

چوب کبریت جمعه 15 آذر 1392 ساعت 01:16 http://matchbox.persianblog.ir

سلام خوبی ؟!
منم همیشه قلک داشتم مامانم اجیرم میکرد ک با حالت اشک الود(مثه گربه ی شرک) ب بابام نگا کنم و ازش بخوام پول بده بریزم توو قلکم…الانم همینکارو میکنه ولی از طریق داداشم:دی
من ک هیچ وقت نفهمیدم چ بلایی سر اون پس اندازای من اومد لابد رف پیِ کاسه بشقاب!!!
خب از کجا میخوان بفهمن برای خودت میخوای قلکو!؟ اصن بفهمن مگه چی میشه؟؟ حالا اگه نتونسی خودت بخری بگو"واو" عزیز برات بگیره اگه نه ک خب رو مام میتونی حساب کنی:*

راست می گی؟ چوبی من قلک می خوام!

ناهید چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 23:22

با این قسمتش که گفتی : هیچوقت نتونستی پولای قلکتو اونجور که دلت میخوای خرج کنی،موافقممممممممممم شدددید:))
چون منم هیچ وقت نفهمیدم مامانم پولامو چیکار میکرد؟
سلام..خوبی عزیزم؟

سلام بر ناهید گوگوری مگوری...

رضا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:17 http://yadegarejavani.blogfa.com

چیکار به اون بنده خدا داری چپ وراست میخوای مخشو بترکونی
میگم شما کی مهمونی میرید که خونه نباشید ووسایل با ارزشتونو کجا میزارین

وسایل با ارزش چی چی هـَ؟

سپیده چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 09:02

سلامممممممممممم بر بانوی آینده نگر
سلام بر زن زندگی
سلام بر من خودم
خوبی؟خوشی؟خرمی؟خندونی؟
حالا بریم سر اصل مطلب:
1-بچه چُسو(استفاده میکنم از این به بعد)
2-شیر ژیان(آفرین به زنده نگهداشتن زبان پارسی)
3- مامور ویژه مالیاتی یا همان داروغه ناتینگهام(من در حال قهقه زدن)
4-بوی خیارشور کپک زده دماغم را می سوزاند(دوباره در حال قهقه زدن)
5-مخش را می ترکانم(دوس داشتم)
پاینده باشی رفیق

سلام بر سپیده با دقت نگر:)
خوبی؟ من که خیلی خیلی خوبم... ممنون از احوالپرسیت:)
متشکر از این همه دقت
خودت پاینده باشی اصن

ﺑﺸﺮا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:46 http://biparvaa.blogsky.com

اﺗﻔﺎﻗﺎ ﻛﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻴﻜﻨﻲ...
ﺭﻭﺵ ﭘﺲ اﻧﺪاﺯ ﭘﻮﻟﻬﺎﻱ ﻣﻦ اﻳﻨﺠﻮﺭﻳﻪ ﻛﻪ ﭘﻮﻟﻬﺎﻣﻮ ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ ﻛﻪ ﺟﻤﻊ ﻣﻴﻜﻨﻢ اﺯ 1¢ ( ﺳﻨﺖ) ﺑﮕﻴﺮ ﺗﺎ ﻣﺜﻼ 10 ﺩﻻﺭی ﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺮﺩ ﻣﻮﺭﺩ اﻋﺘﻤﺎﺩﻡ ﻛﻪ ﺑﺭاﻡ ﻧﮕﻬﺶ ﺩاﺭﻩ ,اﻳﻨﺠﻮﺭﻱ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﻴﺮﺳﻪ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ...

ینی اون آدم معتمدی که پولاتو بهش می دی کیه؟

دختربارونی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:51 http://ehtesham1991.blogfa.com

سلام خسته نباشید.امیدوارم حالتون خوب باشد...پس انداز برای روز ِمبادا...
آخه کدوم روز....
من از کودکی پولام رو لای کتاب دفتر خاطراتم می گذاشتم....
آخرش هیچی نشد..ای کاش خرج می کردم چون پولارو گم کردم.از آن روز دیگر پشت دستم را داغ کردم هر چی پول باشه بریزم تو حساب...والله از آن زمان هم می گذرد دارم فکر می کنم پولها تو بانک دارند تولید مثل می کنند...
راستش را بخواهید من افسرده ترین آدم هستم...نه پولو دوست دارم نو حوصله ی خرج کردن دارم و نه پس انداز...هیچی.....تنبل هم نیستما آبجی.حادثه ای باعث شد اینجوری بشم....این روزها هم در دادگاه کار می کنم تا ظهر...
ولی حوصله ندارم برم پولو بردارم..بله آبجی من حالم بدجوری وخیم هست..روانشناسان هم چرت و پرت می گویند....و من دارم پیر می شوم...

سلام...
ای داد! گم شد؟ بابا یکی برداشته فکر کردی گم شده... آخه چرا افسرده ای یلدا جونم؟ جرا؟ تو که تازه اول زندگی و اول راهی. هم سالمی هم به گفته خودت زیبا. چی از این بهتر؟

فالگیر دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 21:56

سلام
قلک؟! ما داشتیم. همش کرایه خونه و قرض و قوله می شد میرفت پی کارش. سر سلامت باشه.
و اما خاصیت پول رفتنی هست و جایی نمیشه بندش کرد.عین یه کولی یا مثل آب جوب میمونه.چه با عرق جبین و تفکر به دست آورده باشه آدم چه باد آورده و از توی یه بخور بخور میلیاردی.پول رو باید فقط درست خرج کرد.درست خرج کردنش خودش یه مدل پس اندازه.
زندگی قسطی : مرگ تدریجی یک رویا.

السلام
ای بابا پس هیچ کدوممون به قلکامون دسترسی میتقیم نداشتیم که!
واقعا که مرگ تدریجیه... واقعا...

رضا(دَرهم) دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 20:48 http://theromanc.blogfa.com/


این خنده ها برای بخش اول

میگم چرا خجالت میکشی قلک برخی؟
خب فکر میکنن واسه فرزند دلبندتان میخرید خب

قابلی نداشت...
خجالت می کشم زیراکه خرس گنده ام و موقع خرید نمی توانم جلوی زبان صاب مرده ام را بگیرم و حتما خودم را لو می دهم!

گیلاس آبی دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 17:25 http://thebluecherry.blogfa.com

من میگم اسمت خارجکی هستش!!
نگو پولداری!!!
هی من....مارا دریاب 0.o

دقیقا همینه! الان دقیق دقیق بخوام بگم چهار هزار و دویست و بیست و پنج تومن پول دارم! چقدر کم داری داداش؟ تعارف نکن بگو جان من! با بقیه اش هم می خوایم بریم سواحل هاوایی!

محسن دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 14:33 http://bahareshahriaran.blogfa.com/

بی خیالِ پس انداز ..
خرج کن پول هاتو !
دنیا ارزش نداره.
در نظر داشته باش که یه حسابدار این حرف رو میزنه!!

برادر محسن؟ حسابداری رو برعکس خوندین آیا؟

خواهرشوهر دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 14:16 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

حالا مثلا امیدوارى چقد پس انداز کنى؟
که در نهایت چى باهاش بخرى؟
اینو بگو

اوه! آخه با چهار تا بیست و پنج تومنی چی چی می دن؟ نه! چی چی میدن؟ ولی به نام خدا. من من هستم. می خوام پولامو جمع کنم و توالت عمومی بسازم!

نیمه جدی دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 13:14

راستش یه مدت من تو یه گلدون تزیینی پول می ریختم شکل پس انداز و این طور چیزا. یعنی خب خوشحالم بودم. می گفتم حتی میشه اسم صندوق صدقات هم روش گذاشت. خلاصه دلم خوش بود و تقریبن هر چند روز یک بار می رفتم و هر پولی که فکر می کردم لازمم نیست فعلن مینداختم تو گلدون. چون از این گلدون جای دکور و اینها استفاده کرده بودیم یه جایی بالای کابینت ها و فقط میتونستم رو پنجه ی پا بایستم و پولو توش بندازم. یعد از یه مدت با کلی امیدو آرزو رفتم سراغ گلدون کذایی! با کمال تعجب و شگفتی دیدم هیچی توش نیست. غیر از یه دویستی زهوار در رفته ی گوشه ندار ! کلن هیچی توش نبود!
شب از محمدرضا پیگیر شدم. فرمودن که صبح پول خرد! لازم داشتن در نتیجه کف گلدونو لیسیدن!
دستشونم درد نکنه ولی من از اون روز که دیگه کلن فایل پس انداز و صدقه و اینارو ار ذهنم پاک کردم!


وای خدا... دستشون درد نکنه! خیلی هم ممنون!

بانوچه دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 09:07

چقدر دلم قلک خواست یهوووووو ولی قلک من قطعا تا همیشه خالی میمونه :))

خوبه! خسته نباشی دخترم...

شاعر شنیدنی ست دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 08:13 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

انشالا از این پس اندازیسم شما به ما هم یه کم سرایت کند که بیستم برج که می شود چشممان به تقویم نباشد برای سر برج! وای قلک ها چه حالی میداد

آخه بحث سر اینه که هر چیم پس انداز کنیم سر برج همه چی سه برابر شده باز اون پس اندازه هم فایده نداره! هوففففففف...

مهرداد دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 03:45

ای جگرت را خام خام بخورم من با این نوع نوشته ات
یَنی عاشقت شدما

؟

دل آرام یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 23:55 http://delaramam.blogsky.com

منم یه قلک داشتم شکل بستنی قیفی. قسمت خامه صورتی اش از قسمت نون کرم رنگش جدا میشد. آخی یادش بخیر...
با پدیده پس انداز به شدت موافقم. اینها رو مایی که قرون قرون برامون روی هم گذاشتن متوجه میشیم و شاید خیلی از بچه هایی که میلیونی براشون خرج میشده درک نکنن.

والا این بچه های نیم متری این دور و زمونه موبایل دارن هم قد من! دیگه نمی دونن قلک چی چیه! هی وای من...

یه مریم جدید یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 19:58 http://newmaryam.blogsky.com

آخ گفتی قلک...
درد مشترک دهه شصتی ها. هی توی این سریال ها و فیلم ها نشون می دادن که بچه های فینگیلی قلکشون رو می شکوندن و توپی، عروسکی، کفشی، چیزی می خریدن یا گره از کار خانواده و بشریت(!) باز می کردن ولی زهی خیال باطل. همه قلک های ما سر از بانک در آورد که حالا با مجموع همه اش یه بلیط سینما و یه چس فیل هم نمیشه خرید.

والا! شنیدم چس فیل خداتومن شده!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.