یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

یک"من"دیگر

اینجا خوشحال می نویسم که غمتان را لحظه ای چند از یاد ببرید...

فرهنگ طویله ای یا طویله فرهنگی!

به یاد دارم که در مکتب خانه ( همان مدرسه راهنمایی که طویله ای بیش نبود) نشسته بودیم و املا می نوشتیم. دیکته نه ها! املا! خانم معلم می خواند و ما کتابت می نمودیم...

خانم معلم می نالید که: مخترع رادیوووووووو...

همه با هم می نالیدند: مخترع رادیووووو...

یکهو یکی از همکلاسی های مخ تعطیل شاید هم کَر، از ته کلاس داد می زد: چی چی خانوم؟

 دوباره معلم ننه مرده می نالید: مخترع رادیوووو....

بعد دوباره همه با هم می نالیدند: مخترع رادیوووو...

و باز کره خری از این ور کلاس هوار می کشید: اجازه؟ کی خانوم؟

 معلم مهربانمان یکهو قاطی پاتی می نمود و قرمز می شد و تخته پاک کن را بر فرق یکی می کوبید و چهار تا فحش بار تمامی جماعت کلاس مینمود و می فرمود: ننه من! گوش بده خنگ خدا!

و یکهویی دوباره مهربان می شد و این بار می غرید که: مخترع رادیوووو... مارکُنی بووووود. نقطه سر خط!

من یکی فلسفه نقطه گذاری آن هم با آن غلظت و رفتن سر خط را هیچ گاه نفهمیدم و باز صد البته که می دانم چیز خاصی را هم از دست ندادم!

آن روز من از آن املا یک غلط داشتم اما هجده گرفتم. هر چه صفحه املا را چپ و راست کردم و حساب کتاب نمودم که چرا با یک غلط هجده گرفتم به جایی نرسیدم. بی خیال هم نمی توانستم بشوم زیراکه مامان خانم اول از همه دفترچه املا را بیرون می کشید و نمره را دید می زد و حالا خر را بیاور و بنده که نقش باقالی داشتم را بار کن! این بود که دفترچه را پیش خانم معلم بردم و خودم را به موش مردگی زده و علت را جویا شدم.

خانم معلم نگاهی به املا و کلمه غلط و بنده انداخت و با پک و پوز جمع شده ای که حاکی از چندشی زیاد بود گفت :همین است که هست!

 قیافه ام را موش مرده تر نمودم و پرسیدم: آخر چرا؟

 فرمودند که حقت هجده که هیچ بلکه یک عدد صفر کله گنده است ! برو بتمرگ! مارکنی را نوشته ای مارکونی بیست هم می خواهی؟ بی شعور!

همچنین در آخر اضافه نمود خاک توی کاسه سرت با این ادبت!

گیج و مست و ملنگ و دست از پا درازتر رفتم و تمرگیدم بر سر جایم. یک مشت از همکلاسی های اراذلم که با هم اکیپی را تشکیل داده بودیم و به اصطلاح این دور و زمانه می ترکاندیم بر سرم ریختند تا نتیجه را جویا شوند. هرچه شنیده بودم را گفتم و غلط املاییم را نشانشان دادم .یکهو همه اشان باهم ترکیدند! از خنده البته!

بعد هم یکی از اراذل دستش را مثال قیف نمود و بر در گوشم گذاشت و من را از درونمایه غلط املایی و فحش مستتر در درون آن و همچنین اعمال حواشی مربوط به آن فحش، به طور کاملا مبسوط و با جزییات دقیق همراه با ترسیم شکل و نمودار و آمار و ارقام مربوطه آگاه نمود و در آنجا بود که بنده تازه فهمیدم که چه خبر است و دنیا در دست کیست و این کلمه شکیل که در کوچه و خیابان با خنده و هار هار بین ملت رد و بدل می شود و حالا سر از املای بنده در آورده یعنی چه! بله...آن روز به وسیله یک غلط املایی کلی علم و دانش به گنجینه علم و دانش و تجربیات من افزوده شد... خدا را شکر!

راستی من از همین تریبون، از همان معلم با شخصیت ، کمال تشکر را دارم که باعث شد در طی سیم ثانیه نصف واحد تنظیم خانواده را پیشاپیش و در دوران ثقیل راهنمایی پاس نموده و مشعشع شوم!

اضافات افاضات:

یک معلم هاف هافوی دینی هم داشتیم که دم مرگ بود و بوی حلوایش هم بلند شده بود ولی باز دست بردار نبود و لرزان لرزان می آمد سر کلاس! فکر کنم الانه دیگر تماسش فِرت شده باشد! خیلی وحشی بود بنده خدا!

یک معلم ادبیات فارسی هم داشتیم که بدجور با ادبیات بود! منتهی از نوع قرون وسطایی!

با این همه بیش از هر وقت دیگر در همین طویله به من خوش گذشت. کلی چیز میزِ چیز دار آموختم!!!

راستی... مارکنی مرا ببخش... من بیگناهم...

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
نرگس20 پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 19:50 http://www.narges20.blogsky.com


معلمتون برای اینکه اشتباهشو ماست مالی کنه اینجوری گفته

از این املا گفتنهای کشدار بسیاااااار متنفرم

و اینکه مثل پستهای قبلی به شدت زیبا نوشتی

دل آرام چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:45 http://delaramam.blogsky.com

ای معلم ابله. خب اخه یعنی دوزار فکر نکرده که بچه به اون سن و سال از کجا معنی اون کلمه رو باید بدونه که دو نمره به خاطرش کم کرده... میگم من جون دوستت یکم جلوتر از سنش بوده ها

دلارامی این بچه های کلاس ما رو اگر در همان زمان و همان مکان! شوهر می دادن هم آب از آب تکان نمی خورد و اینا با کمال ادب شوهر داری می فرمودند! راستی معلممون ابله نبود که! من معنی اون کلمه رو خوب آموختم که!

میرزا چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:03 http://mirzaeesm.blog.ir/

و شمای عزیز. خودمم. همون میرزا.

باور کنین که خیلی خیلی خوشحالم از اینکه آدرستون رو یافتم و همچنین کلی از خوندن مطالبتون لذت بردم... خیلی ...

میرزا چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:02 http://mirzaeesm.blog.ir/


اول عرض ادب و احترام .
سلام
عارضم خدمت انورتان که از این علم های چیز دار که شما آموختید، ما هم آموختیم. همه آموختند. بر مُنکرش لعنت. و چه جایی بهتر و والا تر از آن طویله که شما فرمودید. آه انقدر آدمهایی را میشناسم که از همان طویله ها آخور هایشان را پر کردند و هم اینک در حال نوشخوارند که تا قرن ها نسلشان ، دانه دانه که هیچ، لُف لُف هم بخورند به اتمام نمیرسد. مارکونی که هیچ یک "و" اضافات دارد. از این اضافات و فضولات زیاد بلغور شده است تا ....(طولانی شد. ولش کن)

ما هم عرض ادب و احترام بیشتر تر!

کاش ادامه می دادید میرزا...

مستانه چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 17:31

ها ؟!
من تا قبل از اون خط توضیحات در گوشی دوستت ، متوجه نشدم که چرا 18 شدی
من خودم مبحث تنظیم خانواده رو از درس علوم دوره راهنمایی و کمی تامل و تعمق ذهنیم یاد گرفتم
خدا رو شکر که روش یادگیری من پاستوریزه بوده

راستی معلمت اشتباه خیلی بزرگی کرده

وای مستانه پس تو هم اگه بودی هجده می گرفتی لابد!
آفرین آفرین
معلملمون کلا اشتباهی بودن!!!

دَرهم چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 17:27 http://theromanc.blogfa.com/


عجب معلم بی جنبه ای هم بوده.
گفتی معلم ادبیات ، یادمعلم ادبیات خودمون افتادم، اول سال که میومد یه تسبیح 100 دونه ای داشتن ، آخر سال تسبیح ش 5 ،6 تا دونه بیشتر نداشت ، چون بقیه ی دونه ها رو تو سر بچه ها میزد و می شکست.

جنبه در آن روزگار اصن به صورت علمی تعریف نگشته بود!
معلم ادبیاتتون شکنجه گر بوده؟

abiine سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 13:47 http://abiine.blogfa.com


بعد از یک عالم روز که نیامده بودم اینجا امروز کلی خندیدم.
دلم برای شیرین زبونی هات تنگ شده بود.
تو هم که بی معرفتی ولی خداااااییش دلم برات تنگ شده بودااا!

بهب به سلااااااام عروس خانوم گل و گلاب... خوبی؟ ینی رفتیا... پریدی... الهی که سفید بخت بشی خوشگل من.
بوسسسسسسسسسسسسسس...

سیمین سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 12:24 http://ariakhan.persianblog.ir

سلام.
حقت بود.18 رو میگم واقعا که تو به ما هم با خوندن این ÷ست حتی فحش دادی

سلام
خیلی ممنونم!

بانوچه سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 10:44

چه سوتی ای :))))))) خیلی باحال بود

قربان شما! نظر لطفتونه! کم مونده بود اخراجم کنن!

آزیتا سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 07:53 http://parande57.persianblog.ir

سلام عزیزم.وااااااااااااای چه جنایتی مرتکب شدیاگر مدرسه ی ما بودی مطمئن باش اخراج و بلافاصله به دارالتادیب روانه می شدی تا دیگر به مادر مردم فحش ندهی(آخر ما مازندرانی هستیم)

وای آره به مازنی حرف خیلی ناجوری زدم! ولی شکر خدا که اینجا شهر سهرابه! به مامان میگن ننه!

عسل دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 23:04 http://injamadresenist.persianblog.ir

معلم منحرفی داشتی هاااا بی جنبه ای بوده !!

آره خاک به گورش! هر چی هم بلد نبودم اون روز یاد گرفتم!

همینه که شووما با ادب شدى دیگه!ادى از که اموختى از بى ادبان!

آره دیگه اسنادش هم موجوده!

خواهرشوهر دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 21:51 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

ای بابا
به خاطر یه غلط 18؟
چون فحش داده بودی؟
بی ادب



دختربارونی دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 20:32 http://ehtesham1991.blogfa.com

سلام آبجی جون...خسته نباشید...
خوبین؟الجمدالله..دارم فکر می کنم خدا نکرده حالتان بد باشد و من با این الحمدالله ضایع شوم..
چی بگم والله...همه ی معلّمان که مثل هم نیستند.یکی از دوستانم من که چند سال از من بزرگتر است الان آواره ی غربت شده...دوست ِ من به خاطر یک تقلب ...البته این را بگویم که دوستم مهربان هست..و به گفته ی خودش وقتی داشت به یک نفر تقلب میداد...معلّمشون یک سیلی محکم بهش زده بود.دوستم محیا انصافأ شاگرد زرنگی بود.و خیلی زیاد به این و آن تقلب و کمک می فرستاد.اما سرنوشت غم انگیز است...بلـه آبجی من جان دوست من به خاطر این سیلی دارد آینده اش را از دست می دهد.متأسفانه محیا بعد از آن سیلی و گفته ی دکتران بسیار ترسیده بود.و این روزها شنوایی اش را خیلی از دست داده.من راحت نیستم آبجی..او بیست و چهار سال دارد چهار سال از من بزرگتر....اگر نگاهش کنید باور نمی کنید..دکتران هیچ درمانی پیدا نکردند.محیا مثل ماه می ماند آبجی...من همیشه از خدا می خواهم خوب شود.اما روز به روز شنوایی اش را از دست می دهد...
من خودم با اینکه مادرم دبیر هست ولی از همه ی معلّمان
بعد از آن حادثه متنفر شدم...
ببخش اگر ناراحتتان کردم..ولی خوب محیا همیشه میگه یلدا آینده ی من چی میشه....
این مرا می سوزاند.می سوزاند....
این دردلم با شما بود.و با چشمان گریه این را می نویسم...
مرا ببخشید...دلم را اینجا خالی کردم..

سلام به روی ماهت...
خوبم از دست تو...
ینی واسه معلمه هیچ شکایتی نکردن؟ هیچی به هیچی؟
عجب...

شادی دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 20:22 http://shadi2022.persianblog.ir/

یه لایک به کامنت رضا!!!

واقعا خنده داربود.

خلاصه که یادته هرکلاسم یه45-50نفری بودن!!!!

اصلا دوران مدرسه مو دوس ندارم .معلمای عقده ای سیبیلوی بوگندو!!!!اه اه اه!!!

راهنمایی که دیگه هییییییییییییییییییچ!!!!!


خیلی خوش می گذشت واقعا

رضا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 19:11 http://yadegarejavani.blogfa.com/

شانس آوردی که مازندرانی نیستی وگرنه فحشش فحش میشدا همین قدر بگم مادر در زبان مازنی میشه مار فک کن معلمت مازنی بود

واااااااااااای! دیگه مطمئنا حکم قتلم صادر می شده!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.