انسان های اولیه آریایی خیلی انسان های راحتی بوده اند. از شر تکنولوژی که راحت بودند هیچ، از کلی چیز میز دیگر هم تعطیل بوده اند بنده خدا ها. مثلا انسان های اولیه عمرا وقتشان را برای تُنبان دوختن و خریدن تلف نمی کردند و لخت و پتی بوده اند. فوق فوقش خیلی حس فَشن تی وی بهشان دست می داد یا یک ذره رگ خجالتشان می جنبید یک عدد برگ درخت مو را می کندند و می چسباندند آنجایی که باید بچسبانند!
وای ننه جان! از پشت سر چه منظره فجیعی دیده می شده است! شکر خدا که ما نبودیم و ندیدیم! زمستان ها هم پوست یکی از همین دایناسورهای تغییر شکل پیدا کرده را غلفتی می کنده اند و می پوشیدند. ولی در اصل تنبان بپوش نبودند! یعنی نداشته اند که بپوشند. درحقیقت عنصری به نام تنبان هنوز اختراع نشده بوده است!
بعدترها در همین فلات مرکزی خودمان باز تنبان اختراع نشد! یعنی این خانم های خدا کیلویی قجری مَجَری که چپ و راست درون اینترنت رونمایی می شوند ، نه تنها تنبانی به پایشان نمی کردند بلکه پا را فراتر نهاده و شورت هم نمی پوشیده اند و تقصیری هم نداشته اند چراکه شورت هم هنوز اختراع نشده بوده!
کلی حکایت و قصه و متل در همین مورد از دهان ننه جان های خدا بیامرزم شنیده ام که اگر بخواهم گوشه ای از آن ها را بازگو نمایم مطمئنا پلیس فتا بنده را به جرم اشاعه فساد و فحشا محکوم به حبس ابد و حتی اعدام با چوبه دار نموده و فاتحه!
پس فقط بدین نکته اشارت می نمایم که بعد از این که کلی ماجرای مثبت هژده اتفاق افتاد، ابتدا تُنُکه ( یا همان شورت مامان دوز)و بدنبال آن تنبان اختراع شد و زنان نیز تنبان به پا نموده و رستگار شدند! نکته جالب تنبان های تازه اختراع شده این بود که زنان آن روزگاران علاوه بر خودشان می توانستند یک قوم و طایفه را هم درون همان تنبان کذایی جای دهند. بسکه تنبان مذکور گله گشاد بوده و جادار!
بعدها با به روی کار آمدن مکتب چُسان فسانیسمِ اول ، تنبان ها هم تغییر کرد. مثلا بنده یک سر به آلبوم های دهه چهل و پنجاه زدم و با دو چشمم دیدم که پاهای بابا درون دو عدد قیف وارونه فرو رفته بود. نگو که آن دو عدد قیف وارونه یک روزی تنبان بوده است بلانسبت!
یا همین عمو جانمان که الان پنجاه و خرده ای را پر کرده است و پشت موهایش هنوز که هنوز است دل را که چه عرض کنم هوش را هم می برد، عکس هایی از تنبان های آن روزگارانش دارد که جگر را آب می کند! لامذهب تنبان که نیست... باقلوا... هر پاچه ای به سمتی در اهتزاز است و...!
بگذریم... بعد از به روی کار آمدن حکومت همه چی قشنگ(!) یکهو دریای دین و مذهب سوی تنبان ها روانه شد. پیلی روی پیلی آمد. چین دارترین تنبانها همانا زیباترینشان بود . هرکس چین تنبانش افزون تر تقوایش فراوان تر! خواهران بدبخت هم که کلا یک عدد اِپُل بودند که دست و پا نداشتند و تنها یک عدد مانتو از همان اپل آویزان شده بود . در کل معلوم نبود تنبان کجای قضیه است و چه فرمی است! از این رو سیر تحول تنبان در این تاریخ در هاله ای از ابهام قرار دارد و مکتشفان به عینه ندیده اند که زیر مانتوی این موجودات چه می گذشته است.
اما چندی نگذشت که مکتب چُسان فسانیسمِ دوم روی کار آمد و همه یکهویی متحول شدند . پیلی ها یواش یواش قیچی شدند تا کم کم تنبان راسته روی کار بیاید. البته آن روزها هرکه تنبان راسته می پوشید از صدام یزید کافر هم بدتر بود. تنبان لی (جین) که دیگر هیچ... همانا ریختن خون تنبان لی پوش الزامی و در بعضی موارد واجب عینی و کفایی و شرعی و دینی هر برادر مسلمان به شمار می آمد.
اما... از بعد از به روی کار آمدن تنبان راسته همه چیز افتاد روی دور تند! تنبان های راسته کم کم تنگ شدند. بعد تنگ تر شدند. بعد تنگ تر تنگ تر شدند. بعد تنگ تر تنگ تر تنگ تر شدند و در حدی رسیدند که جز با کمک یک عدد غولتشن همراه با اعمال زور و فشار تنبان به پای کسی نمی رفت که نمی رفت! از این رو دانشمندان نشستند و تفکر نمودندی تا بدین نتیجه رسیدندی که بهتر است ملت به جای تنبان، شبهِ تنبان بپوشند وعذاب نکشند و جماعتی را هم عذاب ندهند و اینگونه بود که ساپورت اختراع بشد!
اضافات افاضات:
امروز خشتک تنبان لی ام جر خورد!
یکسری تنبان راه راه هم داریم که مخصوص ابوی جماعت است و از زیبایی نظیر ندارد. تازه اگر پاچه اش چپیده باشد درون جوراب که دیگر هیچ!
اضافات اضافات افاضات!:
ای رفقا... ای مهربونا... ای جیگرا... ای شفتالوا... ای آلبالوا... خیلی دوستتون دارم... خیلی بنده نوازی فرمودین... چقدر کامنتای پست قبل بهم چسبید... چسب توش بود؟ خیلی ممنونممممم... خیلی باحالیییییین.... ماچ!
متلک میندازی به حکومت؟!
همه چی قشنگ.....آره؟!!
میدم از همون تنبان آویزونت کنند من!!
وا! دارم ازشون تعریف می کنما! چرا حرف در میاری داداش من؟
من الان دلم میخواد بیام ماچت کنم
بیا بغلم تربچه نقلی
ای خدا لعنتت نکنه که برای یه پاره شدن خشتک شلوار لی اینجوری تاریخچه تنبان رو آوردی جلو چشممون
توی کامنتهای پست قبل کلی عشق بود
قربان شما! ای دلارام... بدان و آگاه باش که تاریخ نامکتوب را باید مکتوب نمود تا آیندگان بخوانند و بدانند که پا در چه پاچه ای می کنند و چه رنج ها برده شده تا پاچه پاچه شده! آری...
واقعا که گل گفتی... عشق بود و بس... آی قلبم!
مکتب چسان فسانیسم اول!
خیلی عالی بود من جان. نابغه ای!
من پس از مکتب چسان فسانیسم دوم رشد یافتم و فعلا بلاتکلیفم و تنبان گل منگلی می پوشم!
قابلدار نبود مریمی...
خیلی خوشمان آمد
ای ول
جگرت گاز گاز ای سارایی... قابل دار نبودندی...
پس تنبان یا تنکه یاهمون شورت!!!اییییییییییییییییییییین راه دورودراز رو پیمودنا!!!!دستت دردنکنه جماعتیو ازگمراهی درآوردی شیخ و یاران بعدشنیدن این سرگذشت اززبان شیخ تنبان دریدندی وراه صحراوبیابان درپیش گرفتندی!!!!
آری... آری... یا شادی! شیخ متعلق به شماست! خود شیخ هم خشتکش دریده شد و سر بر بیابان نهاد زیرا که قیمت تنبان لی بسی زیاد بود!
بی تنبانی قجری ها با حال بود من جان.کلی با تصورش خندیدیم.
خواهر نینی ما 10 ماهه به دنیا اومد کجای کاری به تاریخ آپم توجه نکرده بودی
بی تربیت بودن اینا! والا!
اوه! ببین چه کوری هستم من!
الهى نمیرى دختر
جفتکو نمینوازن. میکوبونن
بابا می نوازند! من خودم دیدم که می نوازند!
با اجازه ی صابخونه.
"شب قصه" عزیز بالای وبلاگ سمت راست از منوی اصلی گزینه تماس با من هست روی اون کلیک کن همون کامنت خصوصیه :)
خدا خیرت بده... بوس...
سلام عزیز دلم،چطوری؟
هه هه چ جالب پس اینجوری بوده :))
+واس پست قبلم،برات ارزوی خوشبختی میکنم،و میگم هر کاری ک فکر میکنی درسته انجام بده:*
سلام بر خوشگل خودم. خوبی؟ منم خوبم... بلیا بلیا...
+ خیلی خیلی ممنون و متشکرم... ممنونم...
من جان اینجا چهطور میشه کامنت خصوصی گذاشت؟ من هرچی روی هرچی به دستم میرسه کلیلک می کنم، هیچ گزینهای نمیاد برای ارسال حرفهای درگوشی! چه کار کنم حالا
ای خواهرم... در گوشه سمت راست بالا گزینه تماس با من را بیاب و زود بیا حرفای درگوشی رو بگو که دارم از فضولی میمیرم! زود بیا... اگر به کامنت چوب کبریت هم نگاه کنی درست و حسابی تر توضیح داده.
سلام آبجی خوبین؟خسته نباشید...واقعأ زحمت کشیدید..خیلی قشنگ بود.این ماجرای تنبان......
خنده....پشت خنده....من وقتی یاد تنبان می افتم یا می بینم احساس می کنم فرد دوتا شده...به هر حال هرکی اون زمان می پوشید ثروتمند بود الان هرکی بپوشه میگن فقیره...
عجب داستانی داره این تنبان...
آبجی خیلی ممنونم...واقعأ من نمی دانم چگونه تشکر کنم از نوشته هایتان..دهانم چند متر باز می شود...نوشته هایتان خیلی طنز وار هست.خط به خط...
خداوند سایه ی شما و نوشته هایتان را از سرما کم نکند... دنیا چیزی برای خنداندن ندارد این روزها....
الکی بخندیم میگن سرتق هست.نخندیم میگن گیجه...چی بگم والله....
سلام به روی ماهت...
قابل شما رو نداشت یلدا خانومی...
ریپیتی؟ چرا هی تکرار میکنی حرفاتو؟
آره دیگه قاط زدم! دم پر من نیا که جفتک می نوازم!
عجب داستان درازی داشته تنبان ، البته جا داشت بخشی از متن را هم به بند تنبان اختصاص میدادید ، که نقش بسیار پر رنگی در این بین بر عهده داشته
بله دیگه ما در فلات مرکزی ایران داستان ها داریم! خودت که خبر داری! بند تنبان زمانی اختراع شد که اعصاب مصاب جماعت از افتادن تنبان به هم ریخت! تاریخش هم هنوز معلوم نگشته است!
زنان نیز تنبان به پا نموده و رستگار شدند
اینو خیلی خوب اومدی. خیلی خوب بود آفرین. ملاحت کلامت تو تنبان قجری مجری ها
قربان شما قربان شما قربان شما!
هووووق!